ضرورت هماهنگي پرسش با معيارهاي نظام عيني و عملي
نظام عيني يا علمي مسئول هماهنگ باشد؛ چون جهان عيني كه قرآن تكويني است و جهان علمي كه قرآن تدويني است، ضابطي خاصّ علّي و معلولي و مانند آن دارد و اگر پرسشي مطابق با خطوط كلّي حاكم بر نظام عيني يا معرفتي نباشد، هيچ پاسخ درستي از جهان عيني يا از قرآن كه جهان علمي است شنيده نميشود.
كسي كه تدبّر تام ندارد، بافتههاي واهمه خويش را يافتههاي فاهمه ميپندارد. چنين انسان مُختال زاعِم، همواره از موهومات خويش ميپرسد و دائماً صداي گوشخراش و مغالطهآميز پاسخ باطل را از واهمه خود ميشنود؛
چنانكه حضرت علي(عليهالسلام) در نامهاي به معاويه(لعنة اللّه عليه) چنين فرمود: «فَعَدوتَ علي الدنيا بتأويل القرآن، فطلبتني بما لم تجن يدي و لا لساني و عصيتهُ أنت و أهل الشام بي» [74]، مقصود از تأويل مذموم در اين نامه، همان تفسير به رأي و تبديل كژ راهه به صراط مستقيم و جايگزيني «هوا» به جاي «هُدا» است؛ در قبال تفسير صحيح برخاسته از سؤال صائب و جواب مصيب كه آن را تأويل محمود و ممدوح مينامند؛ چنانكه حضرت علي(عليهالسلام) در نامهاي به فرزند خود، چنين مينگارد: «واَنْ ابتدئك بتعليم كتاب اللّه عزّوجلّ و تأويله و شرائع الإسلام و أحكامه».[75] البته بحث تفسير و تأويل و امتياز اصطلاحي هركدام از ديگري و استشهاد به آيات قرآني براي امتياز مزبور، در جايگاه خاص خود مطرح است.
نطق جهان آفرينش در پي انديشيدن صحيح
3. جمع بين خاموشي و نطق جهان آفرينش، به اين است كه اگر كسي درباره نظام هستي و جهان عيني كه قرآن تكويني است، صحيح بينديشد، و درست تدبّر كند و بر اساس ادراك راستين و راسخ سؤال طرح كند، پاسخ منطقي خود را از آن دريافت خواهد كرد؛ ولي اگر كسي در اثر نينديشيدن، سؤال مشخصي را مطرح نكند، اصلاً پاسخي از آن نميشنود يا اينكه، اگر سؤال ناصوابي را در اثر كژراهه و بدانديشي خود ارائه كند، پاسخ ناصوابي را بر جهان آفرينش تحميل ميكند و همان را از آن تحويل ميگيرد كه اين كجانديشي اخير، همان تفسير به رأي ناپسند است. شاهد اينكه نطق قرآن تكويني، بعد از انديشيدنِ صحيح است. گفتار حضرت علي(عليهالسلام) در وادي همين بيان است كه فرمود: «فحجّته بالتدبير ناطقة، و دلالته علي المبدع قائمة».
همين معنا درباره قرآن تدويني نيز صادق است؛ يعني اگر كسي درباره نظام معرفتي قرآن كه جهان علمي است، صحيح بينديشد و پرسش استواري ارائه كند، پاسخ صائب خود را از قرآن كريم دريافت ميكند؛ ولي اگر كسي در اين باره درست فكر نكند و سؤال متقن و مشخصي را عرضه ندارد، اصلاً پاسخي از قرآن نميشنود و اگر در اثر خامي و كژراهه رفتن، سؤال ناصوابي را مطرح كند، پاسخ غلطي را بر قرآن صائب صامت تحميل ميكند و سپس همان را به گمان خود از قرآن تحويل ميگيرد كه اين طرحِ صورت مسأله غلط و دريافت بافتههاي فكري از زبان قرآن، همان تفسير به رأي حرام و ممنوع است. هماره، سؤال از قرآن تكويني و تدويني بايد عالمانه باشد؛ زيرا: «حسن السؤال نصف العلم» و هميشه، پاسخ صحيح، مسبوق به سؤال درست است.
بررسي نظام داخلي قرآن در نهج البلاغه
منظور از نظام داخلي قرآن، تشريح محتواي قرآن در نهج البلاغه نيست؛ زيرا همانطوري كه در پيشگفتار گذشت، سراسر نهج البلاغه مضمون قرآني دارد و به آن استناد دارد و بر آن اعتماد؛ بلكه مقصود از نظام داخلي قرآن در اينجا بيان كيفيت تفسير قرآن و منهاج اصيل آن، طبق رهنمود حضرت علي(عليهالسلام) است. آنچه از نهج البلاغه درباره منهاج تفسير و روش مَشْروع تبيين قرآن كريم استنباط ميشود، نكاتي است كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
صامت و ناطق بودن قرآن تدويني
1. قرآن تدويني، كتابِ صامت محض و ساكت صرف نيست؛ بلكه در عين صمت و سكوت، نطق و بيان دارد: «فهو (القرآن) بينهم شاهد صادق و صامت ناطق».[71] اگر قرآن خموش محض ميبود، هرگز به شهادت و صدق كه هر دو وصف گفتار است، موصوف نميشد؛ گذشته از آنكه به ناطق بودن آن نيز تصريح نميشد؛ «فالقرآن آمرٌ زاجرٌ و صامت ناطق؛ حجةاللّه علي خلقه أخذ عليه ميثاقهم... ».[72]
صامت و ناطق بودن قرآن تكويني(جهان)
2. قرآن تكويني، يعني جهان آفرينش نيز صامتِ صرف و ساكتِ محض نيست؛ بلكه در عين خاموشي، داراي نطق است: «فصار كلّ ما خلق حُجّة له و دليلاً عليه، و ان كان خلقاً صامتاً؛ فحجّته بالتدبير ناطقةٌ و دلالته علي المبدع قائمة»
بررسي نظام فاعلي قرآن در نهج البلاغه
گرچه هر موجودي كه هستي او عين ذاتش نيست، نيازمند به علت است، چنان كه حضرت علي(عليهالسلام) فرمود: «كلّ قائمٍ في سواه معلول» [48] و گرچه تمام موجودهاي امكاني معلول و مخلوق خداوندند: ﴿اللّه خالق كلّ شيء﴾ [49]، ليكن آفرينش جهان بر محور جدايي مخلوق از خالق و انفصال وي از خالق خود، نخواهد بود؛ زيرا هرگونه جدايي، مستلزم تحوّل در مبدأ فاعلي است و خداوند، منزّه از هرگونه تحوّل و مبرّا از هرگونه تغيير است.
اميرالمؤمنين(عليهالسلام) نيز فرموده است: «ولا يتغيّر بحال و لا يتبدّل بالأحوال و لا تُبليه الليالي و الأيام و لا يغيّره الضياء و الظّلام» [50]؛ «لا يشغله شأن و لا يغيّره زمان».[51]
تجلي، بهترين وجه معقول آفرينش جهان
بهترين وجه معقول آفرينش جهان، همانا تجلّي است كه از ظريفترين تعبيرهاي قرآني و روايياست؛ چنانكه در آيه ﴿فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً و خرّ موسي صعقاً﴾ [52] آمده است و در جريان معاد هم تلويحاً به آن اشاره شده است؛ زيرا خداوند در آيه ﴿قُل إنما علمها عند ربّي لا يُجلّيها لوقتها إلاّ هو﴾ [53] تجليه ساعت و قيامت را به خود اسناد داده است.
چون در قيامت كبرا و حشر اكبر، تمام اشخاص و اشيا به عنوان مبدأ قابلي حضور و ظهور دارند، نه به عنوان مبدأ فاعلي، زيرا همه آنها تحت قهر حاكماند، بنابراين، تنها عامل تجلّي قيامت، ظهور خود خداوندِ متجلي خواهد بود؛ چون هيچ نوري در حشر اكبر حضور و ظهور فاعلي ندارد تا مايه روشني اصل قيامت شود. به هر تقدير، تنها عامل تجلّي هر شخص يا شيء، ظهور ربوبيّت خداوند در او خواهد بود.
حتي روشني روز كه وسيله تجليه و روشن نمودن اشيا و امور است: ﴿و النهار إذا جلاّها﴾ [54]، بعد از آن است كه خود روز روشن شده باشد: ﴿و النهار إذا تجلّي﴾ [55]، زيرا تا خود روزْ متجلّي نباشد، هرگز تجليگر اشياي امور ديگر نخواهد بود و تنها عامل تجلّي روز، همانا ظهور ربوبيّت خداوند است كه مُقدر ليل و نهار بوده و مكرّر آنها در يكديگر و مولج هركدام در ديگري است: ﴿و جعلنا الّيل والنهار ايتين فمحونا اية الّيل و جعلنا اية النهار مبصرة﴾.[56] از اين جهت ميتوان گفت كه ظهور روز، توسط ظهور خداوندي است كه او ﴿نور السموات والأرض﴾ [57] است.
آنچه از نهج البلاغه در توجيه كيفيت آفرينش جهان بر ميآيد، اين است كه اساس خلقت الهي، همان تجلّي عيني اوست؛ چنانكه فرموده است: «الحمدللّه المتجلي لخلقه بخلقه» [58] و پايه معرفت خالق نيز همان تجلّي علمي اوست؛ چنانكه فرموده است: «بها تجلّي صانعها للعقول» [59] و چون جلوهگاه علمي او عقل مجرّد است، هرگز با چشم مادّي ديده نخواهد شد: «و بها امتنع عن نظر العيون» [60]؛ زيرا چشم مُلكي، عقل و معقول ملكوتي را نميبيند؛ چه رسد به مشاهده ما فوق اينها.
البته تجلّي خداوند براي درك دروني، مستلزم احاطه علمي نيروي ادراك كننده نسبت به خداوند متجلّي نخواهد بود؛ لذا حضرت علي(عليهالسلام) در اين باره چنين فرمود: «لم تحط به الأوهام بل تجلّي لها بها و بها امتنع منها»[61]. چون محل تجلّي محدود است، هرگز توان احاطه مبدأ محيطِ خود را ندارد و از آنجا كه حيطه او را مبدأ فاعلي، محدود و احاطه كرده است، از اين جهت، فقط براي نيروي ادراك كننده دروني جلوه كرده و از محدود و محاط شدن او امتناع ورزيده است.
اكنون كه روشن شد اساس آفرينش خداوند، همان تجلّي عيني او و پايه معرفت الهي، همان تجلّي علمي اوست، صدور يا ظهور قرآن كريم از ذات اقدس خداوندي با تجلّي ويژه خواهد بود؛ چنانكه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) در اين باره فرموده است: «فبعث اللّه محمداً(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بالحق ليخرج عباده من عبادة الأوثان إلي عبادته و من طاعة الشيطان إلي طاعته بقرآن قد بيّنه و أحكمه... فتجلّي لهم سبحانه في كتابه من غير أن يكونوا رأوه بما أراهم من قدرته».[62]
همانطوري كه تجلي عيني خداوند در قرآن تكويني، معقول استْ نه محسوس، لذا از حواس مادي امتناع دارد، تجلّي علمي او در قرآن تدويني نيز معقول است نه محسوس؛ لذا از حواس ملكي امتناع دارد و محروماني كه جز به حسّ مادي نپرداختند، از شهود قلبي او محجوباند؛ چنانكه تكلّم او همانند اصل آفرينش وي، منزّه از تَرَوّي، تفكر حصولي، اهتمامورزي ذهني خواهد بود: «متكلمٌ لا برويّةٍ، مريدٌ لا بهمّةٍ، صانعٌ لا بجارحةٍ».[63]
با چنين كلامي با صاحبدلان مشتاقْ مكالمه دارد و تكلّم ميكند: «و ما برحَ للّه عزّت آلائه في البرهة بعد البرهة و في أزمان الفترات، عباد ناجاهم في فكرهم و كلّمهُم في ذات عقولهم، فاستصبحوا بنور يقظةٍ في الأبصار و الأسماع و الأفئدة، يذكّرون بأيّام اللّه».[64]
چون قرآن جلوه ويژه الهي است، نور مخصوص او را به همراه خواهد داشت؛ لذا حضرت علي(عليهالسلام) در اين باره فرمود: «ابتعثه بالنور المضيء، و البرهان الجلّي و المنهاج البادي و الكتاب الهادي» [65]؛ «ثم أنزل عليه الكتاب نوراً لا تطفأ مصابيحه، و سراجاً لا يخبو تَوَقُّدُهُ» [66] و نيز فرموده است: «كتاب اللّه تبصرون به و تنطقون به».[67] اگر خداوند قرآن را به عنوان نور نازل نكرده بود، هرگز ديدن اشيا با آن ممكن نبود؛ چون بصيرت دل با نور معنوي ميتواند اشيا و اشخاص را درك كند؛ نظير آنكه چشم سر با نور حسّي و مادي اشيا را ميبيند. غرض آنكه در نهج البلاغه گاهي تصريحاً و گاهي تلويحاً از قرآن به نور ياد شده است كه اين نور ويژه، محصول همان تجلّي علمي خاص است.
گرچه وسائط فيض در تجلّي ساير اشيا مأموران مخصوص خداوندند، ليكن در تجلّي قرآن كريم، مبادي فاعلي قريب نيز فرشتگان معصوم مخصوصاندكه حضرت علي(عليهالسلام) در اينباره فرموده است: «و مسبّحون لا يسأمون؛ لا يغشاهم نوم العين و لا سهو العقول و لا فترة الأبدان و لا غفلة النسيان و منهم أُمناءُ علي وَحِيه و ألسِنة الي رسله» [68]؛ «جَعلهم اللّه فيما هنالك أهل الأمانة علي وحيه و حمّلهم إلي المرسلين و دائع أمره و نهيه و عصمهم من ريب الشُّبهات» [69]؛ «و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها علي فكرهم».[70]
يعني فرشتگان الهي، دائماً در تسبيح خستگي ناپذيرند و هرگز خوابِ چشم و سهوِ عقل و سستي بدن و غفلت فراموشي عارضشان نميشود. از اين گروه، عدّهاي امينِ وحي خدا و زبان گوياي الهي براي پيامبران هستند. خداوند فرشتگان را امين وحي خود قرار داد و وحي را به وسيله آنان به پيامبر خود رساند و آنها را از اضطراب شبهه و شك حفظ كرد و هيچ وسوسهاي در آنها طمع نميكند.
نتيجه آنكه مبدأ نظام فاعلي وحي، خداوند است و نحو اظهار آن نيز تجلّي علمي ويژه است و حاملان آن هم فرشتگان مخصوصاند؛ بنابراين، هيچ بطلان و خلافي در محور فاعلي قرآن، راه ندارد. تمام مطالب اين فصل را ميتوان از آيات قرآن كريم استنباط كرد؛ ليكن چون مدار اصلي بحث كنوني، استفاده مسائل آن از نهج البلاغه است، از استدلال و نيز استناد به قرآن كريم، تحرّز جستيم.
عظمت علمي و عملي اميرالمؤمنين(عليه السلام)
خلاصه آنچه تا كنون درباره عظمت علمي و عملي حضرت علي(عليهالسلام) نقل شده، عبارت است از:
1. حضرت علي(عليهالسلام)، نور وحي و رسالت را با چشم ملكوتي خود ميديد، و بوي نبوّت را با شامّه دروني خويش استشمام ميكرد.
در نهان انسانِ صالح، حواس ديگري وجود دارد كه با شامه آن بوهاي غيبي را استشمام ميكند؛ مانند آنچه حضرت يعقوب(عليهالسلام) فرموده است: ﴿إنّي لأجد ريح يوسف لولا أن تفنّدون﴾ [39] و منظرههاي غيبي را ميبيند: ﴿كلاّ لو تعلمون علم اليقين ٭ لترونّ الجحيم﴾ [40] و صداي فرشتگان غيبي را ميشنود: ﴿إنّ الذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة ألاّ تخافوا و لا تحزنوا وَأبشِروا بالجنّة التي كنتم توعدون﴾.[41]
2. يقين به حق بودن اصول و فروع دين كه بين بندگان خدا كمتر وجود دارد، براي حضرت علي(عليهالسلام) حاصل بود و تحقّق آن از آسيب هر شبههاي مصون بوده است.
3. آن حضرت(عليهالسلام) معارف الهي را با چشم ملكوتي خود مشاهده كرد. نه تنها با تفكر حصولي از آنها آگاه شد، بلكه از همان لحظه ارائه ملكوت اشيا، با يقين به سر ميبرد و هرگز گرفتار شك نشده بود.
4. بينش الهي آن حضرت(عليهالسلام) با وي بوده و نه خود مورد تلبيس قرار گرفت و نه ديگران را در اشتباه قرار داد.
5. قرآن كريم، همراه با آن حضرت(عليهالسلام) بوده و هرگز او را رها نكرد.
6. علمي كه آن حضرت(عليهالسلام) داشت، اگر آن را اظهار ميكرد، مايه اضطراب و لرزش ديگران ميشد؛ آنطوري كه ريسمان در چاه عميق ميلرزد. فرمود: قبل از ارتحال من، هرچه خواستيد از من بپرسيد. قسم به كسي كه جانم در دست اوست! هرگز از بين حوادثي كه اكنون تا قيامت رخ ميدهد، چيزي سؤال نميكنيد و نه از گروهي كه صدها نفر را هدايت ميكند و صدها نفر را گمراه ميسازدْ نميپرسيد، مگر آنكه من شما را از تمام خصوصيات قائد و سائق و ساير شئون آن آگاه ميكنم و من به راههاي آسمانِ غيب از راه زمين حسّ و شهادت، آگاهترم! سرانجام، آيا من در بين شما به ثقل اكبر يعني قرآن كريم عمل نكردم و آيا در بين شما ثقل اصغر عترت(عليهمالسلام) را به وديعت ننهادم؟!
تذكر: آنچه، از دو جهتِ ياد شده، استنباط شده است، مسبوق به دلالت خود قرآن كريم است كه علم صحيح و تفسير ناب قرآن حكيم بهره اهلبيت طهارت(عليهمالسلام) است؛ زيرا طبق آيه ﴿إِنّه لقران كريم ٭ في كتاب مكنون ٭ لا يمسّه إلاّ المطهّرون﴾.[42] مساس علمي با كتاب مكنون كه باطن قرآن است و ظاهر قرآن نيز از آن تنزل يافته است، فقط بهره مطهّران از رجس وَهم و رِجز خيال است و كساني كه واجد چنين شرايطااند، همانا اهل بيت عصمت(عليهمالسلام)ااند كه طبق آيه ﴿إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً﴾.[43]
اهل بيت عصمت(عليهمالسلام) كه تنها از رجس گناه به دورند، بلكه از آثار رقيق آنها نيز مطهّرند، شايسته مساس علمي با فرهنگ دروني و بيروني قرآن كريم هستند؛ لذا تعريف و تبيين آنان نسبت به علوم و مفاهيم قرآن، ويژه است.
مناسب است در پايان اين فصل، خصوصيّت انسان كاملي چونان عليبن ابيطالب(عليهالسلام) از لحاظ سخن گفتن درباره قرآن، با نقل گفتار كوتاهي از خود آن حضرت(عليهالسلام) روشنتر شود. سهل بن حنيف انصاري كه از محبوبترين ياران اميرالمؤمنين(عليهالسلام) بود، بعد از مراجعت از صفين در كوفه درگذشت. حضرت علي(عليهالسلام) بعد از شنيدن خبر ارتحال سهل بن حنيف، چنين فرمود: «لو أحبّني جَبَل لتهافت»؛[44] يعني اگر كوه، محبّت مرا در خود جاي دهد و دوست من شود، متلاشي ميشود و فرو ميريزد.
سيد رضي در شرح جمله مزبور چنين گفته است:[45] محنت و اندوه او افزوده ميشود و مصيبتها با شتاب به او رو آور ميشوند و اين كار، جز براي پارسايان و پرهيزگاران و نيكان و برگزيدگان حاصل نميشود؛ يعني خوبان، هدف تير بلا و غماند! گفتار ديگر كه حضرت علي(عليهالسلام) در اين باره فرمود: «مَن أحبنا أهلالبيت فليستعدَ [فليعد] للفقر جلباباً» [46]؛ يعني هركس ما خاندان عصمت و طهارت(عليهمالسلام) را دوست داشته باشد، بايد مهيا و آماده در بر كردن جامه فقر و روپوش تهي دستي باشد.
اين شرح جناب سيد رضي گرچه قابل قبول است و برخي از شواهد نقلي نيز آن را تأييد ميكند، ليكن ميتوان براي گفتار ياد شده معناي دقيقتري بيان داشت و آن اينكه حقيقت انسان كامل با حقيقتِ قرآن، كاملاً هماهنگ است و حديث ثقلين و جدا نبودن آنها از يكديگر، و نيز همراهي قرآن با علي بن ابيطالب(عليهالسلام) آن را تأييد ميكند.
بنابراين، حكم ولايت و خلافت انسان كامل، حكم قرآن كريم است؛ همانطور كه حقيقت قرآن، فراتر از آن است كه كوه آن را تحمّل كند و اگر خداوند قرآن را بر كوه نازل ميكرد، كوه متلاشي ميشد، حقيقت ولايت انسان كامل نيز برتر از آن است كه محمول كوه شود؛ زيرا احتمال و پذيرش كوه نسبت به امور مادي محسوس، محفوظ است؛ ليكن تحمّل آن نسبت به امور مجرد و معقول محرز نيست؛ بلكه عدم آن محرز است؛ بنابراين، ميتوان معناي «لو أحبّني جبل لتهافت» را هماهنگ با معناي آيه ﴿لو أنزلنا هذا القران علي جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية اللّه و تلك الأمثال نضربها للناس لعلّهم يتفكّرون﴾ [47] دانست.
اگر چنين معنايي براي حديث علوي(عليهالسلام) پذيرفته شود، آنگاه به خوبي روشن ميشود كه استحقاق آن حضرت(عليهالسلام) براي تحليل معارف قرآني به نحو تعيّن خواهد بود؛ زيرا آن حضرت(عليهالسلام) به نوبه خود، قرآن ناطق است و بهترين راه شناخت هر چيزي، آن است كه آن شيء را از زبان همان شيء بشناسيم و معرفت قرآن از زبان اميرالمؤمنين(عليهالسلام) به منزله شناخت قرآن از زبان خود قرآن است.
آنچه تا كنون ثابت شد، عبارت است از صلاحيت كامل و استحقاق تعييني اهلبيت عصمت(عليهمالسلام) به ويژه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) براي تبيين علوم و مفاهيم قرآني و آنچه در پيش داريم، بررسي گفتار آن حضرت(عليهالسلام) درباره قرآن كريم است.
به نظر ميرسد بررسي اجمالي سخنان حضرت علي(عليهالسلام) درباره قرآن به تبيين سه نظام بر ميگردد:
اول: نظام فاعلي قرآن كه در آن ثابت ميشود كه مبدأ پيدايش قرآن چيست و نحوه تحقّق آن چگونه بوده است.
دوم: نظام داخلي قرآن كه در آن بررسي ميشود چگونه ميتوان به معارف قرآن كريم بار يافت.
سوم: نظام غايي قرآن كه در آن چنين تحليل ميشود كه هدف نهايي پديد آمدن قرآن كريم چيست؟ بنابراين، با افزودن سه فصل ديگر درباره نظامهاي سهگانه، بر دو فصل گذشته، رسالت اين رساله به پايان ميرسد.
انسان كامل، قرآن تكويني است
حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام) مصداق بارز انسان كامل و خليفه تامّ الهي است. چنين انساني به همه حقايق جهان امكان كه همان مجالي اسماي حسناي خداوند و مظاهر صفات علياي اويند، آگاه است و به استناد آيه كريمه ﴿و عَلّمَ ادمَ الأسماءَ كُلّها ثمّ عَرضَهُم علي الملائكةِ فقال أنبئوني بأسماءِ هؤلاءِ إن كُنتمْ صادقين﴾.[3]
انسان كامل كه همان مقام رفيع آدميت تامّ است، نه شخص خاصّ آدم(عليهالسلام) همه اسماي تكويني الهي را، به علم شهودي، نه حصولي، دارد و چنين علمي با يافتن معلوم همراه است.
احاطه انسان كامل بر اسماي حسناي الهي
لذا تمام نامهايي كه مجالي اسماي حسناي خداوند است، مشهود و محاط خليفه الهي خواهند بود و چنين وجدان، احاطه كتاب بر مكتوب است. از اين جهت، اگر هر موجودي را كلمه، آيه، يا سوره خاص بدانيم، انسان كامل كه كون جامع است تمام كلمات، آيات و سُوَر جهان را دارد و حقيقت چنين خليفة اللهي، همان كتاب جامع خداوندي است.
با بررسي اينكه الفاظ براي ارواح معاني وضع شدهاند، نه براي مصاديق مادّي آنها، گرچه هنگام وضع الفاظ معهود و متعارف غير از مصاديق مادّي براي واضع چيز ديگري معلوم نبوده است، اطلاقِ عنوان كلمه، كتاب، و مانند آنها بر موجود عيني از قبيلِ عقل، نفس، آسمان، زمين و نظاير آن مَجاز نخواهد بود و اگر نزد توده مردم هم چنين اطلاقي مَجاز باشد، نزد خواص كه اصطلاح ويژه خود را دارند، كلمات ياد شده در نظر آنان با وضع تعيّني يا نقل يا اشتراك و مانند آن، معناي عام پيدا كرده است و هرگز نزد اين محقّقان، اينگونه معارف ياد شده مجاز نخواهد بود.
لذا، آنچه شيخ محمود بن امين الدين عبدالكريم بن يحيي شبستري تبريزي از مشاهير قرن هشتم هجري فرموده است، حقيقت است؛ نه مَجاز، و بدون تكلف ادبي قابل پذيرش؛ زيرا وي چنين سروده است:
به نزد آنكه جانش در تجلّي است ٭٭٭٭ همه عالم كتاب حق تعالي است
آنچه سيّد علي بن محمد بن افضل الدين محمد تركه خجندي، ملقّب به صائن الدين و مكنّا به ابو محمد، از مشاهير قرن نهم هجري در شرح بيت مزبور فرموده است، صائب نيست؛ زيرا وي در شرح بيت ياد شده، چنين فرموده است: «... همه عالم از تحت ثري تا وراي فلك، كتاب حق است به تقدير حذف مضاف؛ يعني مثل كتاب حق است... » [4]؛ زيرا عنوان جوهر، عَرَض، إعراب، حروف و نظاير آن، اگر هم به لحاظ اصل وضع حقيقت نباشد، در اصطلاح كساني كه جان آنها در تجلّي استْ بدون تجوّزِ در كلمه يا مَجاز در إسناد، ميتوان هر موجود عيني را كلمه، كتاب و آيه الهي دانست.
از اين جهت يعني صحّت اطلاق عنوانهاي ياد شده تدوين، سهم بيشتري از تكوين ندارد و تكوين كمتر از تدوين سهيم نيست؛ بلكه سهم كتاب تكويني، بيش از بهره كتاب تدويني است؛ زيرا سهم مصداق كاملْ بيش از سهم مصداق غير كامل است، از لحاظ اندراج تحت معناي جامع و انطباق مفهوم عام بر مصداق.
جناب شبستري، در همين راستا، فرمودهاند:
به آخر گشت پيدا، نفس انسان ٭٭٭٭ كه برنس آمد آخِر، ختم قرآن
يعني همان طور كه در نظام تكوين به لحاظ قوس نزول، اوّل عقل، دوم نفس كل و در آخِر نفسِ انسان پديد آمد، از جهت ترتيب آيات تدويني نيز انسان، در پايان قرآن قرار گرفت: ﴿قل أعوذ برب الناس ٭ ملك الناس ٭ إله الناس... ٭ من الجنّة و النّاس﴾.[5]
يعني آنچه در اوايل و اواسط قرآن كريم آمد، ناظر به مقام كون جامع و عيني همه اسماي الهي نيست. تنها انسان است كه واجد همه اسماي حسناي الهي و صفات علياي خداوندي است، و در آخِر قرآن به عنوان مربوب مخصوص خداوند مطرح ميشود.
كسي كه از راه كتاب تدويني، پي به كتاب تكويني ميبرد، بهره حصولي خواهد يافت؛ ولي كسي كه از راه كتاب تكويني به اسرار كتاب تدويني ميرسد، نصيب او علم شهودي خواهد بود.
اهل بيت (عليهم السلام) بهترين معرف قرآن
با بيان گذشته، معلوم ميشود بهتر از اهل بيت عصمت كه اميرالمؤمنين(عليهالسلام)، سيّد اولياي خدا و خلفاي الهي است، كسي نيست كه قرآن را از بيرون معرفي كند؛ همانگونه كه در تبيين محتواي دروني قرآن نيز هيچ چيز يا هيچكسي بهتر از آنها نخواهد بود و اگر درباره خود قرآن جستواجو شود، آن هم چون همتاي انسان كامل است، در حكم خود انسان كامل است؛ نه برتر از او.
گرچه در عالم ملك و در نشئه تكليف، مراحل نازل انسان ملكوتي و كامل، تابع حقيقت قرآن خواهد بود، ولي در ارزيابي بايد حساب هر مرحله از قرآن را با مرحله خاص از مقامهاي رفيع انسان كامل، به دقّت بررسي كرد.
براي تذكّر، برخي از تعبيرهاي اهل معرفت درباره اطلاق كتاب بر موجود تكويني بازگو ميشود.قيصري (متوفاي 751ه.ق)، در فصل پنجم از مقدمه شرح فصوص ابن عربي، فرموده است: «بايد معلوم باشد كه همه عوالم از كل و جزئي، كتابهاي الهياند؛ چون به كلمات تامّهٴ آنها احاطه دارند. عقل اوّل و نفس كلّي، دو كتاب الهياند و گاهي به عقل اول، امّ الكتاب گفته ميشود».[6] و اين شعر را در چند مورد كتاب[7] خود به حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام) نسبت ميدهد:
فأنت الكتاب المبين الذي ٭٭٭٭ بأحرفه يظهر المُضمَر
چنان كه مرحوم فيض كاشاني نيز آن را در صافي به اميرالمؤمنين(عليهالسلام) منسوب ميداند و چنين ميفرمايد:
«اطلاق كتاب، بر انسان كامل، در عُرف اهل اللّه و اولياي خاص او شايع است».[8]
محمد بن حمزه فناري (761 ـ 834) از مشاهير قرن هشتم و نهم در شرح مفتاح الغيب، صدرالدين محمد بن اسحاق بن يوسف بن علي قونوي (606 ـ 673) از بزرگان قرن هفتم هجري، چنين فرموده است: كتاب دو قسم است: فعلي و قولي؛ آنگاه قرآن كريم را ترجمه حقيقت رسولاكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) معرفي كرده و حديث «كان خُلُقه القرآن» را اشاره به آن دانسته است.[9]
صدرالدين قونوي در فكوك، سرّ نامگذاري انبياء(عليهمالسلام) به كلمات و نيز سرّ نامگذاري حق سبحانه و تعالي ارواح بلكه موجودات را به اين نام (كلمات)، موقوف بر شناخت چگونگي ايجاد و ماده كه آفرينش از آن و به توسط آن و در آن واقع ميشود دانست و اظهار داشت كه اصول آن را در تفسير «فاتحة الكتاب» و در كتاب نفحات ياد كردهام؛ آنگاه راز اجمالي آن را در اين دانست كه خداوند از تأثير ايجادي خويش به عنوان قول، ياد كرده است[10]؛ ﴿إنّما قولنا لشيء إذا أردناه أن نقول له كن فيكون﴾ [11]؛ يعني اگر ايجاد، همان قول و تكلّم است، پس موجود همان مَقُول و كلمه خواهد بود.
عناصر محوري حضور قرآن در نهج البلاغه
عناصر محوري حضور قرآن در نهج البلاغه و رهنمود نهج البلاغه دربارهٴ قرآن را سه ركن اساسي تشكيل ميدهد:
1. تطبيق محتواي نهج البلاغه با مضمون قرآني و تعليل مطالب آن با آيات كتاب خدا و ظهور مطالب قرآني در سخنان علي بن ابيطالب(عليهالسلام).
2. استشهاد اميرالمؤمنين(عليهالسلام) به آيات خاص قرآن و تمسّك آن حضرت(عليهالسلام) در موارد مخصوص به بخشي از آيات الهي قرآن حكيم.
3. تعريف، ترغيب و تبيين حقيقت قرآن كريم از زبان علي بنابيطالب(عليهالسلام) در نهج البلاغه.
تفاوت جوهر عنصر محوري در موارد اول و دوم، با عنصر محوري در مورد سوم، آن است كه آن دو محور از درون با قرآن كريم ارتباط دارند؛ ولي ديگري از بيرون با آن پيوند مييابد؛ لذا، ميتوان دو عنصر قبلي را از سنخ تفسير قرآن و تشريح مفاهيم قرآني دانست و عنصر سوم را از سنخ علوم قرآني و معرفت مبادي آن محسوب كرد. به تعبير ديگر، محصول در محور اول و دوم اين است كه قرآن چه ميگويد و محور سوم ميگويد كه قرآن چيست و چگونه فهميده ميشود.
گرچه در عنصر محوري دوم، سخن از استشهاد به بعضي از آيات قرآن كريم است، هيچ منافاتي با عنصر محوري اول كه تمام معارف نهجالبلاغه را منطبق با تصريح يا تلويح قرآني و يا استنباط شده از جمعبندي آيات آن ميداند، ندارد؛ زيرا صرف استدلال نكردن با آيات قرآني در غير موارد شاهد آوردن، مستلزم بيگانگي مطالب نهج البلاغه با مفاهيم قرآني نخواهد بود.
چون اين شاهد آوردن، بر اثر ضرورت يا درخواست سائلان و مانند آن صورت گرفت و هرگز مفيد حصر نيست تا دلالت كند بر اينكه، هماهنگي مطالب نهجالبلاغه با قرآن فقط در موارد ياد شده است. گرچه ممكن است شناخت دروني و بيروني برخي از كتابها يا بعضي از فنون علمي با هم فرق وافر داشته باشد، امّا نميتوان شناخت بيروني كتاب مخصوص يا فن خاص علمي را با استناد به متن آن تأمين كرد.
ليكن قرآن كريم اين ويژگي را دارد كه برابر آن ميتوان قرآن شناسي پيشين و قرآن شناسي پسين را با بررسي محتواي خود قرآن تأمين كرد؛ زيرا قرآن كلام و كتاب خداوندي است كه ظاهر و باطن و اوّل و آخر است؛ به اين معنا كه ظهور او عين بطون وي و بطون او عين ظهورش است[1]؛ همانگونه كه اوّل بودن او عين آخر بودنش و آخر بودنِ وي، عين اوّل بودنِ اوست،[2] و اگردرون و بيرون متكلم و صاحب كتابْ عين هم باشد، درون و بيرون كلام و كتاب او نيز بيگانه از هم نخواهد بود؛ لذا، ميتوان با تدبّر در درون قرآن كريم، هم مفاهيم قرآني را استنباط كرد و هم علوم قرآني را صيد كرد؛ به تعبير ديگر، هم فهميد كه قرآن چه ميگويد و هم فهميد كه قرآن چگونه ميفهماند.
حضرت علي(عليهالسلام)، به دليل احاطه تام بر قرآن كريم، گذشته از اينكه عنصر محوري اول و دوم قرآن شناسي را ارائه فرموده است، عنصر محوري سوم قرآنشناسي را نيز به خوبي به ديگران كه از بيرون درباره اين كتاب سترگ آسماني به بحث مينشينند، آموخته است. در طي مباحث كوتاه آينده، جداگانه به اين مطالب اشاره ميشود.
آنچه در اين مقدمه مطرح ميشود، تبيين حريم بحث در اين رساله مختصر است و آن اينكه دو عنصر محوري اول و دوم از مدار كلام كنوني خارج است و آنچه رسالت اين رساله را تعيين ميكند با گفت و گو درباره عنصر محوري سوم از ديدگاه نهج البلاغه است كه معرفت قرآن از بيرون با ديدگاه كتاب مزبور باشد.
مطالبي كه در فصول آينده ارائه ميشود، بخشي از آن راجع به اهلبيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) به ويژه عليبن ابيطالب(عليهالسلام) در قرآن شناسي و برخي از آن ناظر به سخنان اميرالمؤمنين(عليهالسلام) درباره چگونگي قرآن است و از هر دو بخش نمونه مختصري ارائه ميشود كه به منزله فهرست اجمالي معارف حضرت علي(عليهالسلام) درباره كتاب الهي است.
عنوان: قرآن در نهج البلاغه
پيشگفتار
عناصر محوري حضور قرآن در نهج البلاغه
فصل يكم.
انسان كامل، قرآن تكويني است
احاطه انسان كامل بر اسماي حسناي الهي
اهل بيت (عليهم السلام) بهترين معرف قرآن
جامعيت انسان كامل
محدود نبودن قلمرو خلافت خليفه خدا
فصل دوم.
استحقاق علي بنابي طالب(عليهالسلام) براي معرّفي قرآن حكيم
يادآوري عظمت اهل بيت(عليهم السلام)
عظمت علمي و عملي اميرالمؤمنين(عليه السلام)
فصل سوم.
بررسي نظام فاعلي قرآن در نهج البلاغه
تجلي، بهترين وجه معقول آفرينش جهان
فصل چهارم.
بررسي نظام داخلي قرآن در نهج البلاغه
صامت و ناطق بودن قرآن تدويني
صامت و ناطق بودن قرآن تكويني(جهان)
نطق جهان آفرينش در پي انديشيدن صحيح
ضرورت هماهنگي پرسش با معيارهاي نظام عيني و عملي
اشاره به نطق عيني و عملي در نهج البلاغه
قرآن، مرجع منازعات فكري و حقيقي صاحب نظران
خاموشي قرآن در برابر متحجران
اولين نطق قرآن، درباره مراد خود
رجوع به معصومان(عليهم السلام)متمم و مكمل تفسير قرآن
تمسك بيمار دلان به آيات متشابه
فصل پنجم.
بررسي نظام غايي قرآن در نهج البلاغه
ضرورت ختم نظام غايي به مبدأ غايي بالذات
خداوند، مبدأ غايي بالذات جهان هستي
نتايج جمع بندي دو اسم غني و حكيم
نظام غايي قرآن تدويني، همان نظام غايي ارسال رسولان و كتب آسماني
سرّ تسليم در پايان نماز
نمازگزار پس از رجوع از وحدت به كثرت، و از حق به خلق، و از محو به صحو، و از فنا به بقاي بعد از فنا، همراهان خود را ميبيند، و در جمع آنها حضور يافته، بر آنها سلام ميكند، و نيز به عنوان سلام توديع، بر انبيا و فرشتگان و معصومين(عليهمالسلام) سلام ميفرستد. سپس وارد نشئه ملك ميگردد، و چون تازه در جمع آنان داخل ميشود، به آنها سلام ميكند، زيرا در متن نماز، سرگرم مناجات با خالق بود: «المُصلّي يناجي ربه» [51]، و با «تسليم» پايان نماز، سفر چهارم از اسفار چهارگانه خاتمه مييابد.[52]
صاحب الفتوحات المكية را كه بعد از وي هرچه در زمينه معارف و اسرار، به تازي و فارسي، يا نظم و نثر، تصنيف يا تأليف شده است، نسبت به نوشتار شيخ اكبر «چه شبنمي است كه در بحر ميكشد رقمي»، درباره سرّ سلامِ پاياني، لطيفهاي است به ياد ماندني كه آن را مرحوم قاضي سعيد قمي، به عنوان «قال بعض أهل المعرفة» [53]، بدون تعيين نام آن قائل نقل نمود. اصل كلام محي الدين در فتوحات چنين است: «سلام نمازگزار درست نيست، مگر آنكه در حال نماز از ما سوي الله غايب شده و با خداوند مناجات كند؛ هنگامي كه از نماز منتقل ميشود و موجودهاي خلقي را مشاهده مينمايد، چون غايب از آنها بود و تازه در جمع آنها حاضر ميشود؛ لذا بر آنان سلام ميكند، و اگر نمازگزار همواره با موجودهاي خلقي بوده و حواس او متوجه مردم بود، چگونه بر آنها سلام مينمايد، زيرا كسي كه در جمع ديگران هماره حاضر است، به آنها سلام نميكند و اين نمازگزار، بايد شرمنده شود، چون با سلام خود رياكارانه به مردم نشان ميدهد كه من در نزد خدا بودم و تازه به جمع شما پيوستم...، و سلام عارف براي انتقال از حالي به حال ديگر است؛ يك سلام بر منقول عنه، و يك سلام بر منقول اليه... ».[54]
و از روايت عبدالله بن فضل هاشمي از حضرت امام صادق(عليهالسلام) استفاده ميشود كه سلام نشانه ايمني است؛ هم از طرف سلام كننده و هم از طرف جواب دهنده، و همين نشانه در پايان نماز، به منظور تحليل كلام آدمي كه با «تكبيرةالإحرام» حرام شده بود، و به قصد در امان بودن نماز، از چيزي كه او را تباه كند، قرار داده شد، و سلام اسمي از اسماي خداست، و از طرف نمازگزار، بر دو فرشته موكل خدايي فرستاده ميشود.[55]
و الحمد لله ربّ العالمين
قم، دهم ماه مبارك 1410
17 فروردين 1369
عبدالله جوادي آملي
[1] ـ سوره آل عمران، آيه 7.
[2] ـ سوره شوري، آيه 51.
[3] ـ سرّ الصلوة، ص 11.
[4] ـ سرّ الصلوة، ص 54.
[5] ـ سوره حجر، آيه 99.
[6] ـ اسرار الحكم، ص527.
[7] ـ سوره مزّمّل، آيات 6 ـ 7.
[8] ـ سورهسراء، آيه 79.
[9] ـ بحار الانوار، ج75، ص380.
[10] ـ اسرار الحكم، ص497.
[11] ـ بحار الانوار، ج73، ص267.
[12] ـ سوره يونس، آيه 32.
[13] ـ سوره مائده، آيه 26.
[14] ـ التوحيد، ص308.
[15] ـ نهج البلاغه، حكمت 77.
[16] ـ مصباح الهدايه، ص207.
[17] ـ سوره جنّّ، آيه 9.
[18] ـ سوره بقره، آيه 125.
[19] ـ سوره يوسف، آيه 31.
[20] ـ اسرار الحكم، ص528.
[21] ـ همان، ص508.
[22] ـ سوره آل عمران، آيه 7.
[23] ـ سوره شوري، آيه 51.
[24] ـ سوره نحل، آيه 103.
[25] ـ «و لاحظته فصعق لجلالك فناجيته سرّاً... »؛ مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
[26] ـ سوره غافر، آيه 16.
[27] ـ سورهمعارج، آيات 19 ـ 22.
[28] ـ سوره انسان، آيه 8.
[29] ـ سوره آلعمران، آيه 92.
[30] ـ سوره انسان، آيه 9.
[31] ـ تعليقه حضرت امام بر شرح فصوص قيصري، ص116.
[32] ـ شرح فصوص قيصري، ص69.
[33] ـ سوره شوري، آيه 51.
[34] ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
[35] ـ شرح دعاي سحر، ص125.
[36] ـ سوره صافات، آيه 180.
[37] ـ سوره آلعمران، آيه 41.
[38] ـ سوره روم، آيه 17.
[39] ـ ديوان هاتف اصفهاني.
[40] ـ تعليقه حضرت امام بر شرح فصوص قيصري، ص201.
[41] ـ سرّ الصلوة، ص 29.
[42] ـ همان، ص 39.
[43] ـ مستدرك الوسائل، ج4، ص158.
[44] ـ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص33.
[45] ـ سرّ الصلوة، ص 25.
[46] ـ نهج البلاغه، نامه 53.
[47] ـ تأويلات، ج2، ص505 ـ 606.
[48] ـ كشف الغطاء، ص 293، خاتمة في بيان أسرار الصلاة.
[49] ـ سوره نجم، آيه 9.
[50] ـ اسرار العبادات، ص121.
[51] ـ بحار الانوار، ج68، ص215.
[52] ـ سرّ الصلوة، ص 74.
[53] ـ اسرار العبادات، ص119.
[54] ـ الفتوحات المكية، ج1، ص432.
[55] ـ وسائل الشيعه، ج 6، ص 418.
سرّ تكرار تكبير
مرحوم شيخ جعفر، صاحب كتاب قيّم كشف الغطاء كه از فقهاي نامدار و كمنظير اماميه به شمار ميآيند، سرّ تكرار تكبير را در اذان چنين دانستند: «بار اول براي تنبيه غافل، و بار دوم براي تذكر ناسي، و بار سوم براي تعليم جاهل، و بار چهارم براي دعوت متشاغل است... و راز تكبيرهاي هفتگانه هنگام نيّت، همانا برطرف نمودن غفلت نمازگزار از انكسار و ذلت در پيشگاه خداوند است، و رقم هفت، اشاره به آسمانهاي هفتگانه و زمينها و درياهاي... هفتگانه ميباشد».[48]
گرچه تكبير ظاهراً تعظيم بوده و از سنخ توصيف جمالي حق است، ليكن طبق تحقيق گذشته، بازگشت آن به تسبيح بوده و از شئون توصيف جلالي حق محسوب ميشود. از طرف ديگر، گرچه تذكر به هر كدام از نعمتهاي هفتگانه، مايه تعظيم خداست، ليكن آنچه از حديث حضرت ابيابراهيم امام كاظم(عليهالسلام) در فصل چهارم از مقاله دوم كتاب سرّ الصلوة امام(قدس سرّه) آمده، استفاده ميشود، اين است كه هر «تكبير» در قبال برطرف شدن يك حجاب از حجابهاي هفتگانه است؛ چنانكه رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)وقتي به مقام ﴿...قاب قوسين أو أدني﴾ [49] رسيد، يكي از حجابها برطرف شد، و آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم)تكبير گفت و كلماتي را كه در دعاي «افتتاح» است ميگفت، و هنگامي كه حجاب دوم برطرف شد، تكبير گفت تا برطرف شدن هفت حجاب كه هفت تكبير گفته شد.
اينگونه از احاديث اهل بيت(عليهمالسلام)، به منزله قواعد عرفاني است كه عرفا با اجتهاد تهذيبي و مجاهدت تزكيهاي، فروع فراواني را مشاهده مينمايند كه نتيجه آن اين است كه هر «تكبير»ي، خود تأسيس پايه جديدي از سير معنوي است، نه تكرار مايه گذشته؛ چنانكه در پايان سرّالصلاة چنين آمده است: «تكبيرات افتتاحيه براي شهود تجليات است از ظاهر به باطن، و از تجليات افعالي تا تجليات ذاتي...، و تكبيرات اختتاميه براي تجليات از باطن به ظاهر، و از تجليات ذاتيه تا تجليات افعاليه؛ چنانكه مرحوم قاضي سعيد قمي، تكبيرهاي پايان نماز را نتايج توحيدهاي سهگانه ميداند».[50]
سرّ اباحه مكان نمازگزار و اقسام فتح
در فصل هشتم مقاله يكمِ كتاب سرّ الصلوة، در تبيين راز مباح بودن مكان چنين آمده است: «مادامي كه... قلب در تصرف شيطان يا نفس است، معبدِ حق... مغصوب است، و به هر اندازه كه از تصرف شيطان خارج شد، مورد تصرف جنود رحماني شود، تا آنكه فتوحات ثلثه واقع شود، و سپس به اقسام سهگانه فتح (فتح قريب، فتح مبين، فتح مطلق)، به استناد آيات سورههاي فتح و صف و نصر، و برداشت عرفاني خاص به خود پرداخته شده. منبع اصلي اين استنباط عرفاني را ميتوان در نوشتههاي عرفاني سلف، نظير تأويلات مرحوم مولي عبدالرزاق كاشاني يافت.
ايشان در آغاز تأويل سوره فتح چنين ميفرمايند: «فتوح رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم)ثلاثة: أولها الفتح القريب... و ثانيها الفتح المبين... و ثالثها الفتح المطلق»،[47] و مرجع اين اقسام همان آيههاي سور مزبور است؛ گرچه در تشريح معاني «فتوح سهگانه»، اختلاف تعبير يا تفسير وجود دارد، ولي خطوط كلي آن همسان است.