ملكوت (سير تحولي)
چرايي پست تر بودن برخي انسان ها از حيوانات به تعبير قرآن
بعضي‌ها به تعبير قرآن از حيوانات پَست‌ترند چرا كه خيلي از حيوانات‌اند كه قابل تربيت هستند؛ كدام سگ شكاري تربيت‌شده است كه در شكار خيانت كند؟ براي اينكه اين سگ شكاري را وقتي شما تربيت كرديد و قدري آموختيد، وقتي به همراهتان برديد شكار، اين حيوان در سنگلاخ‌هاي كوهستاني با اينكه خودش گرسنه است اين كَبك دري را كه صاحبش شكار كرده به دندان مي‌كِشد و مي‌آورد بدون اينكه از آن استفاده كند و صاحبش نيز وقتي از آن كبك استفاده كرد، آخرهاي استخوانش را به او مي‌دهد اين واقعاً تربيت‌شده است. حال اگر انساني آيات الهي در او اثر نكند و نه از روميزي بگذرد نه از زيرميزي، قرآن حق دارد بگويد ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾. 
تفسير سوره مباركه فاطر، حضرت آيت الله جوادي آملي92/08/05
شنبه جهاردهم 10 1392
برچسب ها :
علمي «علم‌اليقين» است كه مقدمه «عين‌اليقين» باشد
براساس تقسيم قرآني آن علمي «علم‌اليقين» است كه مقدمه و زمينه براي «عين‌اليقين» باشد، فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾؛[2] هم‌اكنون كه در دنيا هستيد، جهنم را مي‌بينيد. همان بيان نوراني اميرمومنان(سلام الله عليه) در آن خطبه معرفي تقوا كه فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»، البته اين در حدّ «كأنّ» است كه كمتر از مقام «أنّ» است. 

«علم‌اليقين» آن علمي است كه با شهود همراه و زمينه شهود باشد، انسان بتواند بهشت و اهل آن را ببيند، دوزخ و اهل دوزخ را ببيند. در قرآن كريم فرمود: عده‌اي از مردان الهي هستند كه از اسرار و رموز كارهاي ديگران باخبرهستند ﴿إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ بندگان اهل قُرب آنها كه به قُرب فرايض يا نوافل بار يافتند و جزء مقرّبين‌ هستند هم‌اكنون كه در دنيا مي‎باشند از نامه اعمال ابرار باخبر هستند، اينها نه تنها بهشت و اهل بهشت را مي‌بينند، بلكه از اعمال و ضوابط اعمال ابرار در دنيا باخبرهستند، اگر «علم‌اليقين» به اين بارگاه منيع بار نيابد اين همان علمِ مصطلح حوزوي يا دانشگاهي است كه مشكلي را حل نمي‌كند، بلكه مشكل‌ساز است. 
آفت ادراك اين قال است و حال ٭٭٭ خون به خون شستن محال است و محال 
برگرفته از برنامه تلويزيوني "دانش هدايتگر از منظر امام حسن مجتبي (عليه السلام)" ،حضرت آيت الله جوادي آملي،جلسه سوم
شنبه جهاردهم 10 1392
برچسب ها :
منشأ دانش محمود كوثر و منشأ دانش مذموم تكاثر است
خداي سبحان علمي را مي‌ستايد كه حكمت باشد؛ يعني خِير كثير باشد كه از آن به كوثر ياد مي‌كند. آن دانشي كه منشأ تكاثر است دانش مذموم است و آن علمي كه با كوثر همراه است خِير كثير و دانشِ محمود است; لذا در قرآن كريم وقتي از علم سخن به ميان مي‌آيد يا مسبوق به هدايت است يا ملحوق به هدايت است يا مصحوب به هدايت؛ يعني يا قبل از علم سخن از اراده صحيح و هدايت است يا بعد از ذكر علم سخن از هدايت يا همراه و در صحابت علم سخن از هدايت است. «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ». 

علمي كه با هدايت و جزمي كه با عزم همراه باشد اين كوثر است و اگر علمي با عزم و اراده و نيّت و عمل صالح همراه نباشد اين زمينه تكاثر را فراهم مي‌كند. 
برگرفته از برنامه تلويزيوني "دانش هدايتگر از منظر امام حسن مجتبي (عليه السلام)" ،حضرت آيت الله جوادي آملي،جلسه اول
شنبه جهاردهم 10 1392
برچسب ها :
بررسي نظام غايي قرآن در نهج البلاغه

نظام عليّت و معلوليت، آن است كه براي هر فعلي، فاعل و غايت است؛ يعني هيچ فعل بدون مبدأ فاعلي و بر حسب اتفاق پديد نمي‌آيد و نيز هيچ كاري بدون هدف نخواهد بود. البته اهداف كارها متنوع‌اند؛ زيرا افعال گوناگون‌اند؛ چنان‌كه فاعلها نيز متفات‌اند و از اين ضابط جامع، هيچ فعلي استثنا نشده و نمي‌شود. 
امّا فاعلها در تأثير تفاوتي كه دارند، ممكن است برخي از آنها هدفي خاصي كه خارج از هستي آنهاست داشته باشند و با انجام فعلِ مخصوص، بين خود و هدف خويش پيوند برقرار كنند و به وسيله آن رابط كه همان فعل مخصوص آنهاست، به هدف خاص نايل آيند و بعضي از آنها ممكن است هدف مخصوصي كه خارج از ذات آنها باشد، نداشته باشند تا با انجام فعل خاص، بين خود و هدف مزبور پيوند برقرار كنند و به وسيله آن پيوند ويژه به هدف خود برسند. 
ضرورت ختم نظام غايي به مبدأ غايي بالذات
چنين فرضي در نظام علّي و معلولي، نه تنها ممكن است، بلكه ضروري است؛ زيرا همان‌طوري كه سلسله نظام فاعلي اشيا حتماً بايد به مبدأفاعلي بالذات برسد كه عليّت فاعلي او عين ذات اوست و نيازي به تتميم نصاب مبدأ فاعلي ندارد، بلكه خودْ فاعلي بالذات است، همان‌طور كه موجود بالذات است، سلسله نظام غايي اشيا هم حتماً بايد به مبدأ غايي بالذات برسد؛ زيرا عليّت غايي او عين ذات اوست و احتياجي به تكميل نصاب مبدأ غايي ندارد؛ و گرنه مشكل دور يا تسلسل مطرح خواهد شد؛ بنابراين، وجود مبدأ غايي بالذات، در نظام هستي ضروري است.
خداوند، مبدأ غايي بالذات جهان هستي
از برهان توحيد چنين بر مي‌آيد كه بيش از يك واجب بالذات كه تمام كمالهاي ذاتي او عين ذات اوست و همگي نامحدودااند، وجود ندارد؛ بنابراين، خداوند كه مبدأ فاعلي بالذات براي تمام اشياست، مبدأ غايي بالذات براي تمام آنها خواهد بود و هر فاعلي، كاري را براي نيل به كمال انجام مي‌دهد و اگر خودِ كمالِ مطلق و نا محدود، كاري را انجام داد، هدف آن كار نيل به لقا و قرب همان فاعل است؛ نه چيز ديگر؛ پس در اين‌گونه از موارد، هدف همان فاعل است؛ نه جداي از آن؛ لذا خداوند از خودش چنين ياد فرموده است: ﴿هو الأوّل و الاخر و الظاهر و الباطن﴾ [103] و هرچه خارج از فاعل نامحدود فرض شود، فعل اوست؛ نه هدف او؛ زيرا آن فاعل غير متناهي، هم اوّل و مبدأ فاعلي بالذات تمام ما سواست و هم آخر و مبدأ غايي بالذات همه ماعدا.
هدفمند بودن نظام هستي كه قرآن تكويني است و نيز هدفدار بودن قرآن حكيم كه جهان تدويني است بر اساس دو اسم از اسماي حسناي خداوند خواهد بود:
اوّل آنكه خداوند، غني محض است؛ لذا هيچ‌كاري را براي رفع نقص خود نمي‌كند؛ زيرا فقري ندارد تا با تحصيل هدفِ مفروض، فَقْرِ موهوم را بر طرف كند و نيز هيچ فعلي را براي نفع رساندن به غير خود انجام نمي‌دهد، به طوري كه سود رساندن به غير خود، فاقد كمالي از كمالهاي نامحدود است و با اين رسيدن به آن كمال مفقود مي‌رسد؛ اين فرض نيز باطل خواهد بود؛ زيرا براي خدايي كه كمال محض و فعليت نامتناهي است، چنين حالي مفروض نيست. 
لذا، خداوند جهان علمي و عيني را و نيز قرآن تكويني و تدويني را نه براي آنكه سودي ببرد آفريد و نه براي آنكه جُودي برساندْ خلق كرد. غرض آنكه هيچ كمالي از ناحيه فعل به فاعل بالذات نمي‌رسد؛ چون فاعل بالذات عين كمال نامحدود است.
دوم آنكه خداوند حكيم است؛ لذا هيچ كاري بدون حكمت، هدف، منفعت، مصلحت و مانند آن از وي صادر نمي‌شود؛ يعني تمام كارهاي او حكمت و ثمره سودمند دارد كه آن ثمر بر همان فعل مترتّب است و فعل خدا كه موجود ممكن است، به كمال لايق خود مي‌رسد. 
نتايج جمع بندي دو اسم غني و حكيم
آنچه از جمع‌بندي اين دو اسم (غني، حكيم) از اسماي حسناي الهي استنباط مي‌شود:
1. سراسر جهان تكوين و تدوين، با حكمت، مصلحت و هدف همراه است.
2. هيچ‌كدام از حكمتها، مصلحتها و هدفها به خداوند بر نمي‌گردد؛ حتي نفع رساندن به غير خدا نيز كمال خارج از ذات او نيست تا از رهگذر فعل او تأمين شود.
3. چون قدرت كه همان مشيّت فعل و ترك است، عين ذات خداوند است، صدور هيچ فعلي از ذات اقدس الهي، ايجابي نيست تا او مضطر باشد؛ نه مختار.
4. دوام فيض، غير از قِدَم عالم طبيعت است؛ لذا دوام فيض و فضل خداوندي كه «كل منّه قديم» و «دائم الفيض و الفضل علي البريّة» است، قدم جهان ماده را كه عين سيلان و تحول بوده و حدوث زماني، ذاتي (به معناي هويّت، نه بمعناي ماهيت) اوست به همراه ندارد.
5. چون خداوند قادر مطلق است، مقدور هيچ شخص يا قانوني قرار نمي‌گيرد كه حاكم بر او باشد؛ لذا، صدور كار حكيمانه نسبت به او (وجوب عليه) ندارد، آن طوري كه معتزله مي‌پندارد؛ بلكه (وجوبٌ عنه) دارد كه حكماي اماميّه بر آن‌اند.
6. امتياز تفكّر فلسفه امامي از توهّم كلام اشعري، در دو محور اساسي است: يكي آنكه بر اساس توهّم اشعري، حُسن و قبح در كار نيست؛ ولي بر پايه تعقّل فلسفه امامي، عقل در ادراك حسن و قبح في الجمله مستقل است. 
ديگر آنكه فعل خداوند بر اساس توهّم كلام اشعري، معلّل به هدف و غرض نيست؛ ولي بر پايه تعقّل فلسفه امامي، فعل خداوند معلّل به هدف است. آن هدف يا بالذات است كه عين فاعل است و كمال نهايي فعل در تقرّب به فاعل محض است كه هدف بالذات است و يا بالغير است كه همان كمال، حكمت، مصلحت و منفعت مترتّب بر فعل است كه فعل، با نيل به آن به كمال خاص خويش در محدوده هستي امكاني خود بار مي‌يابد و اگر فعل به هدف نرسيد، آسيبي به فاعل نمي‌رسد و سبب محروميت وي نمي‌شود؛ زيرا چنين فاعل بالذات و نامحدودي حتماً بي‌نياز صرف خواهد بود.
قرآن حكيم دراين باره دو مطلب اساسي را ارائه كرده است: يكي بيان هدف قرآن تكويني كه همان نظام هدفمند آدم و عالم است و ديگري، بي‌نيازي محض خداوند.
اما درباره مطلب اوّل، هدف آفرينش نظام كيهاني را كه همان قرآن تكويني است، از يك سو معرفت توحيدي انسان مي‌داند و در پايان سوره «طلاق» چنين مي‌فرمايد: ﴿اللّه الذي خلق سبع سموات و من الأرض مثلهنّ يتنزّل الأمر بينهنّ لتعلموا أنّ اللّه علي كلّ شي‏ء قدير و أنّ اللّه قد أحاط بكل شي‏ء علماً﴾ [104]و از سوي ديگر، عبادت خالص انسان را هدف خلقت وي اعلام مي‌دارد و در بخش پاياني سوره «ذاريات» چنين مي‌فرمايد: ﴿و ماخلقت الجنّ و الإنس إلاّ ليعبدون﴾.[105] برابر آيه اول، هدف عقل نظري و جنبه دانشي انسان ملحوظ است و برابر آيه دوم، هدف عقلِ عملي و جنبه ارزشي او لحاظ شده است تا كمال انسان در پرتو علم صائب و عمل صالح تأمين شود.
مطلب دوم، غناي ذاتي خداوند است، از هر موجود و هر ثمري كه بر وجود امكاني مترتّب است؛ كه از سوره مباركه «ابراهيم» استفاده مي‌شود: ﴿و قال موسي إن تكفروا أنتم و من في الأرض جميعاً فإنّ اللّه لغني حميدٌ﴾ [106]؛ يعني كفر اعتقادي جامعه ملحد كه به نقص عقل نظري و دانشي آنان بر مي‌گردد و كفر عملي آنها كه به نبود عقل عملي و ارزشي آنها مرتبط است، هيچ‌گزندي به خداوند غني محض وارد نمي‌كند. پس، اگر محتواي آيه پاياني سوره «طلاق» حاصل نشود و همچنين مضمون بخش پاياني سوره «ذاريات» حاصل نشود، هرگز نمي‌توان گفت: خداوند از نيل به هدف خود محروم مي‌شود و از اين جهت، كمال نخواهد داشت؛ بلكه بايد چنين گفت كه انسان در اثر سوء رفتار خويش به كمال متوقّع خود نايل نمي‌آيد.
اكنون كه عصاره تفسير قرآني و تعليل عقلي روشن شد، به شمّه‌اي از آنچه در نهج البلاغه درباره اصل هدف آفرينش از يك سو و بررسي نظام غايي قرآن كه مقصود اصلي اين فصل است از سوي ديگر اكتفا مي‌شود. آن حضرت(عليه‌السلام) درباره بي‌نيازي فاعل از هدف مخصوص فعل، چنين فرموده است: «فإنّ اللّه سبحانه و تعالي خلق الخلق حين خلقهم غنيّاً عن طاعتهم، آمنا من معصيتهم، لأنّه لا تضرّه معصيةُ من عصاه و لا تنفعه طاعة من أطاعه... ».[107] مقصود از طاعت، جامع طاعت فكري و عملي است؛ چنان‌كه منظور از معصيت، جامع هر دو قسم است.
پس نه توحيد موحّدان كه علم صائب است، به سود خداست و نه عبادت متعبّدان كه عمل صالح است به نفع وي؛ چه، نه الحاد ملحدان كه جهل نظري است، به زيان خداست و نه طغيان، شرك، و عصيان تبهكاران كه عمل ناصالح است، به زيان خداوند! بنابراين، فعل خداوند گرچه هدفمند است، ليكن فاعل يعني ذات اقدس الهي منزّه از غرض زائد بر ذات خود است. 
آنچه در نهج البلاغه درباره هدفمندي آدم و عالم آمده، اين است كه: «فإنّ اللّه سبحانه لم يخلقكم عبثاً و لم يترككم سُدي و لم يدعكم في جهالةٍ و لا عمي»؛[108] «و كلّف يسيراً و لم يُكلّف عسيراً و أعطي علي القليل كثيراً و لم يُعصَ مغلوباً و لم يُطعْ مُكرِهاً و لم يُرسل الأنبياء لعباً و لم يُنزل الكتاب للعباد عبثاً و لا خَلَقَ السموات و الأرضَ و ما بينهما باطلاً: ﴿ذلك ظنّ الذين كفروا﴾».[109]
نظام غايي قرآن تدويني، همان نظام غايي ارسال رسولان و كتب آسماني
لازم است توجّه شود كه نظام غايي قرآن تدويني، همان نظام غايي ارسال رسولان و فرو فرستادن صحيفه‏ها و كتابهاي نوراني آنان است؛ گرچه مهيمن بر آنهاست و عصاره اهداف آنها دو چيز است كه هركدام براي تأمين بخشي از بخشهاي ارواح انساني و نفوس آدمي است كه يكي تعليم (اعم از حصولي و حضوري) و ديگري تزكيه است كه مقداري از اين اهداف براي تكميل شأن نظري جان آدمي است و مقدار ديگر از آنها براي تحصيل كمال شأن عملي روح انساني است: «فبعث فيهم رُسله و واتر إليهم أنبيائه؛ ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكّروهم منسيّ نعمته و يحتجّوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم آيات المقدرة» [110] (الآيات المقدّرة)؛ «بعث اللّه رُسله بما خصّهم به من وحيه و جعلهم حجّةً له علي خلقه؛ لئلا تجب الحجّة لهم بترك الأعذار إليهم؛ فدعاهم بلسان الصدق إلي سبيل الحق».[111]
يعني عقل و براهين قاطع آن، در عين لزوم كافي نيست؛ بلكه براي تأمين سعادت و رفع هرگونه اعتذار و برطرف كردن هرگونه تمسّك و احتجاج بندگان، ارسال رسول لازم است؛ كه از آيه 165 سوره «نساء» نيز چنين مطلبي استنباط مي‌شود: «بعث إلي الجنّ و إلانس رسله؛ ليكشفوا لهم عن غطائها و ليحذّروهم من ضرّائها».[112]
از اين تعبير ظريف بر مي‌آيدكه بهترين راه تعليم، همان اشهاد و تعليم حضوري است و سودمندترين علم همانا شهود حقيقت دنياست كه دوستي آن سرمايه هر خطاست: «حب الدنيا رأس كل خطيئة». و سرّ آن اين است كه تعبير حضرت علي(عليه‌السلام) در اين باره به اين صورت است كه انبيا مبعوث شده‌اند تا پرده دنيا را از روي زشت وي بردارند و مردم را به خطر او هشدار دهند: «فهداهم به من الضلالة و أنقذهم بمكانه من الجهالة».[113]
در اين جمله كوتاه، به دو هدف اساسي بعثت كه همان تزكيه و تعليم باشد اشاره شد؛ زيرا ضلالت در مقابل جهالت، ناظر به نقص عقل عملي است و جهالتِ در مقابل آن، راجع به نقص عقل نظري است. البته در موارد ديگر، به راههاي ضلالت و نيز به اقسام جهالت آنان اشاره شد: «فبعث محمّداً(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بالحق ليخرج عباده من عبادة الأوثان إلي عبادته و من طاعة الشيطان إلي طاعته؛ بقرآنٍ قد بيّنه و أحكمه، لِيعَلم العبادُ ربّهم إذ جهلوه و ليقرّوا به إذ جحدوه و ليثبتوه بعد إذ أنكروه».[114]
در اين مورد نيز به طور روشن، هدف بعثت و نظم غايي نزول وحي قرآني، معرفت پروردگار و عبادت و اطاعت وي اعلام شده است. البته در پرتو اين دو هدف مهم، اهداف فرعي ديگري هم مطرح است كه همه آنها با تأمل و تدبّر به يكي از دو ركن محوري عقيده صائب و عمل صالح برمي‌گردد؛ مانند ايجاد برادري و صفا، برقراري وحدت و وفا، برطرف نمودن كينه و جفا: «دَفَنَ اللّهُ به الضّغائِن و أطفاء به الثوائر؛ ألّف به إخواناً و فرّق به أقراناً؛ أعزّ به الذِلّة و أذلّ به العِزّة» [115]؛ زيرا شرح حقايق حكمت نظري و عملي از مهم‌ترين اهداف بعثت رسول‌اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و نيز انزال قرآن بوده است: «المجتبي من خلائقه و المُغتام (أي المختار) لشرح حقائقه... المجلّو به غِربيبُ العمي».[116]
لازم است توجّه شود كه هدف بالذات مانند مبدأ بالذات، همان كمال مطلق است كه عين ذات خداوندي است؛ ليكن هرچه به آن كمال مطلق نزديك‌تر باشد، هدف برتر قرآن حكيم است و عالي‌ترين مرحله آن بهره كسي است كه كمال و تمام قرآن كريم را تلاوت كند و به مضامين آن معتقد باشد و به اوصاف آن متخلّق شود و به احكام آن عامل باشد. البته ديگران هركدام به اندازه ايمان و عمل صالح خود از هدف قرآن بهره‌مند مي‌اشوند.
از اينجا چند مطلب واضح مي‌شود: 1. قيام به قسط و عدل، هدف متوسط وحي و نبوّت است؛ نه هدف برين آن، پس آنچه در آيه ﴿...ليقوم الناس بالقسط﴾ [117] آمده، ناظر بر طبقه متوسط اهل ايمان است؛ نه يگانه‌اي از آنان.
2. نوراني شدن و خداوند و اسماي حسناي او و مظاهر آن اسما يعني انبيا، اوليا، اصفيا و ائمّه اهل‌بيت(عليهم‌السلام) را به نورانيّت شناختن نه به علم حصولي و مقدمات منطقي هدف برين است كه يگانه‌اي از مؤمنان به آن صعود مي‌كنند كه در آيه ﴿الر كتاب أنزلناه إليك لتخرج الناس من الظلمات إلي النور﴾ [118] به آن اشاره شده است.
3. چون در برابر هر درجه از ايمان و عمل صالح، درجه خاصّي از بهشت مقرّر مي‌شود، پس درجات بهشت به عدد درجات و آيات مترتب قرآن خواهد بود؛ زيرا رسول‌اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «يقال لصاحب القرآن إقرأ و اصعد و يصعد بكل آية درجة، حتي يقرأ آخر شي‏ء معه منه» [119] و امام صادق(عليه‌السلام) فرموده است: «يقال لقاري‏ء القرآن اقرأ و ارقَ».[120]
4. چون حقيقت نبوّت پيامبر به صورت وحي قرآن ظهور كرده است، هركس از امّت او كه سهم بيشتري از قرآن داشته باشد، به مقام معنوي او نزديك‌تر از ديگران است و آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را بيش از ديگران مي‌شناسد و دستورهاي او را بهتر از ديگران ادراك و عمل مي‌كند؛ لذا رسول‌اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «من قرأ القرآن فكأنّما استدرجت النبوة بين جَنْبَيْه؛ غير أنّه لا يوحي إليه».[121]
5. چون قرآن تدويني، حاوي حقايق قرآن تكويني است و معرفت آنها همان دانشهاي جامع و فراگير متوقّع است، رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «من أراد علم الأولين و الآخرين فليثور القرآن».[122] البته روشن است كه منظور از اين‌گونه احاديث، صرف تلاوت قرآن نيست كه نتيجه ضعف اهل ايمان است، چنان‌كه مقصود از آن، آشنايي به تفسير مصطلح نيست كه نصيب طبقه متوسط از آنان است؛ بلكه همان معرفت به نورانيّت است كه حظّ يگانه‌اي از آنان است و اهل بيت عصمت(عليهم‌السلام) به ويژه حضرت علي(عليه‌السلام) مصداق بارز آنهاست. 
نشانه آنكه مقصود از احاديث مزبور، صرف قرائت قرآن نيست، آن است كه در همين گروه از نصوص كه دلالت دارد بر فراز آمدن قرآن نسبت به همه علوم، چنين آمده است كه اگر كسي همه دانشها را بخواهد، قرآن را تثوير كند و تثوير و اِثاره، همان شكوفا كردن، شوراندن، انقلاب فرهنگي و ثوره فكري به پا كردن و زيرو رو كردن است كه با صِرف قرائت راست نمي‌آيد و با صرف تفسير مصطلح رايج ميسّر نمي‌شود؛ بلكه در اين راه بسي خون جگر بايد خورد!
6. گرچه پايان سير آدم و عالم، لقاي خداوند است: ﴿ألا إلي اللّه تصير الأُمور﴾ [123]، ليكن قرآن حكيم، نه تنها سائر و صائر الهي است، بلكه محرّك و مُصيّر هم خواهد بود؛ يعني خود با متكلّم خويش محشور مي‌شود و مخاطب واعي و مستمع داعي و مفسّر صائب و تالي والي را نيز به همراه خودْ آنقدر سير مي‌دهد تا به صيرورت نايل آيد؛ زيرا در آن نشئه، مخاطب و خطاب متحد خواهد شد؛ زيرا: «استدرجت النبوة بين جنبيه غير أنه لا يوحي إليه».[124]
در پايان، چند حديث درباره لزوم اهتمام به قرآن و اقامه حدود آن و حراست ثغور آن و اجراي قوانين آن و سعي در حشر با آن و كوشش در اتحاد با آن، نقل مي‌شود. حضرت علي(عليه‌السلام) در اين باره فرمود: «تعلّموا القرآن؛ فإنّه أحسن الحديث و تفقّهوا فيه؛ فإنّه ربيع القلوب و استشفوا بنوره؛ فإنّه شفاء الصدور و أحسنوا تلاوته؛ فإنه أنفع القَصَص»؛[125] «إحياؤه (القرآن) الإجتماع عليه و إماتته الافتراق عنه».[126]
«والعصمة للمتمسّك و النجاة للمتعلّق» [127]؛ «ما جالس هذا القرآن أحدٍ إلاّ قام عنه بزيادة أو نقصان؛ زيادة في هدي أو نقصان من عمي و اعلموا أنه ليس علي أحدٍ بعد القرآن من فاقةٍ و لا لأحدٍ قبل القرآن من غني» [128]؛ «إن اللّه سبحانه لم يَعِظ أحداً بمثل هذا القرآن... و ما للقلب جلاء غيره» [129]؛ «واللّه اللّه! في القرآن؛ لايسبقكم بالعمل به غيركم» [130]؛ «حق الولدِ علي الوالدِ أن يُحسّن اسمه و يحسّن أدبه و يعلّمه القرآن».[131]
چون غالب مطالب گذشته مي‌تواند شرح كوتاه اين‌گونه از احاديث باشد، لذا از تشريح آنها در اين مختصر پرهيز مي‌شود و همان‌طوري كه ساير مطالب علوي(عليه‌السلام) مسبوق به معارف نبوي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بوده است، اين بخش از توصيه‌هاي آن حضرت(عليه‌السلام) نيز مسبوق به سنّت حسنه رسول‌گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است كه طبق دستور آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) عالمان قرآن و حافظان آن، چه در حيات و چه در ممات، نسبت به ديگران رجحان داشته‌اند. 
زيرا هنگام اعزام وفد و هيأت به يمن، كسي را امير آنان قرار داد كه از همه آنها كم سن‌تر بود. مردي راز اين كار را از پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) پرسيد؛ آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: اين شخص، قاري قرآن است[132] و هنگام دفن شهداي اُحد فرمود: آن شهيدي كه جامع‌تر از ديگران است از جهت قرآن، او را اَمام و پيش‌روي ديگران در قبر قرار دهيد. 
با اين‌گونه از معارف، روشن مي‌شود كه چرا حضرت امام زين العابدين‌(عليه‌السلام) فرموده است: «لو مات من بين المشرق و المغرب، لما استوحشتُ بعد أن يكون القرآن معي».[133]
پروردگارا! توفيق تلاوت قرآن، تثوير علوم و مفاهيم قرآن، عمل به احكام قرآن و حشر با قرآن را در پرتو عنايت عترت طاهرين(عليهم‌السلام) به ويژه سيّد اوصيا علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام) و خاتم اوصياء بقية اللّه ارواح من سواه فداه را به همه مشتاقان ثقلين عطا فرما! و راقم اين سطور و همه ذوي حقوق او را مشمول لطف خاص خويش قرار ده!
 
والحمدللّه رب العالمين
دماوند، شهريور 1376 جوادي آملي
 
 
 


[1] ـ سوره حديد، آيه 3؛ نهج‌البلاغه، خطبه 96.
[2] ـ همان.
[3] ـ سوره بقره، آيه 31.
[4] ـ گلشن راز، ابن تُركه، ص 98.
[5] ـ سوره ناس، آيات 1 ـ 6.
[6] ـ مقدمه قيصري، ص 90.
[7] ـ فص آدمي، ص 362 و مقدمه قيصري، ص 91.
[8] ـ تفسير صافي، ج 1، ذيل آيه 2 از سوره بقره.
[9] ـ مصباح الأُنس، ص 506.
[10] ـ فكوك، ص 188.
[11] ـ سورهٴ نحل، آيه 40.
[12] ـ النفحات الإلهية، ص 64 ـ 65.
[13] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 14.
[14] ـ همان، ج 8، ص 27.
[15] ـ فكوك، صص 215 ـ 216 و 248.
[16] ـ نهج البلاغه، حكمت 147.
[17] ـ همان، نامه 25.
[18] ـ نهج البلاغه، خطبه 182.
[19] ـ نهج البلاغه، خطبه 46.
[20] ـ نهج البلاغه، خطبه 2.
[21] ـ همان
[22] ـ همان، خطبه 144.
[23] ـ همان، خطبه 154.
[24] ـ نهج البلاغه، خطبه 239.
[25] ـ مستدرك نهج البلاغه، ص 183.
[26] ـ نهج البلاغه، خطبه 87.
[27] ـ همان، خطبه 109.
[28] ـ همان، نامه 28.
[29] ـ نهج البلاغه، خطبه 192.
[30] ـ همان، خطبه 22.
[31] ـ نهج البلاغه، خطبه 4، حكمت 184.
[32] ـ همان، خطبه 137.
[33] ـ همان، خطبه 122.
[34] ـ همان، خطبه 5.
[35] ـ همان، خطبه 93.
[36] ـ همان، خطبه 189.
[37] ـ همان، خطبه 210.
[38] ـ همان، خطبه 87.
[39] ـ يوسف، آيه 94.
[40] ـ سوره تكاثر، آيات 5 6.
[41] ـ سوره فصّلت، آيه 30.
[42] ـ سوره واقعه، آيات 77 ـ 79.
[43] ـ سوره احزاب، آيه 33.
[44] ـ البلاغه، حكمت 111.
[45] ـ نهج البلاغه، حكمت 111 ـ 112.
[46] ـ همان، حكمت 112.
[47] ـ سوره حشر، آيه 21.
[48] ـ نهج البلاغه، خطبه 186.
[49] ـ سوره رعد، آيه 16.
[50] ـ نهج البلاغه، خطبه 186.
[51] ـ همان، خطبه 178.
[52] ـ سوره اعراف، آيه 143.
[53] ـ سوره اعراف، آيه 187.
[54] ـ سوره شمس، آيه 3.
[55] ـ سوره ليل، آيه 2.
[56] ـ سوره اسراء، آيه 12.
[57] ـ سوره نور، آيه 35.
[58] ـ نهج البلاغه، خطبه 108.
[59] ـ نهج البلاغه، خطبه 186.
[60] ـ همان.
[61] ـ همان، خطبه 185.
[62] ـ همان، خطبه 147.
[63] ـ نهج البلاغه، خطبه 179.
[64] ـ همان، خطبه 222، بند 3.
[65] ـ همان، خطبه 161.
[66] ـ همان، خطبه 198.
[67] ـ همان، خطبه 133.
[68] ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
[69] ـ نهج البلاغه، خطبه 91.
[70] ـ همان.
[71] ـ نهج البلاغه، خطبه 147.
[72] ـ نهج البلاغه، خطبه 183.
[73] ـ همان، خطبه 91.
[74] ـ نهج البلاغه، نامه 55.
[75] ـ نهج البلاغه، نامه 31.
[76] ـ نهج البلاغه، خطبه 91.
[77] ـ همان.
[78] ـ نهج البلاغه، خطبه 133.
[79] ـ همان، خطبه 169.
[80] ـ همان، خطبه 125.
[81] ـ نهج البلاغه، خطبه 125.
[82] ـ همان.
[83] ـ نهج البلاغه، خطبه 158.
[84] ـ سوره زمر، آيه 23.
[85] ـ نهج البلاغه، خطبه 18.
[86] ـ نهج البلاغه، خطبه 133.
[87] ـ همان، حكمت 432.
[88] ـ نهج البلاغه، خطبه 125.
[89] ـ همان، خطبه 87.
[90] ـ نهج البلاغه، خطبه 138.
[91] ـ همان، خطبه 100.
[92] ـ كنز العمّال، ح 2861.
[93] ـ همان، ح 4029.
[94] ـ نهج البلاغه، خطبه 147.
[95] ـ نهج البلاغه، خطبه 88.
[96] ـ نهج البلاغه، خطبه 87.
[97] ـ سوره فصّلت، آيه 42.
[98] ـ نهج البلاغه، خطبه 176.
[99] ـ نهج البلاغه، نامه 77.
[100] ـ نهج البلاغه، خطبه 210.
[101] ـ همان، خطبه 175.
[102] ـ سوره يونس، آيه 61.
[103] ـ سوره حديد، آيه 3.
[104] ـ سوره طلاق، آيه 12.
[105] ـ سوره ذاريات، آيه 56.
[106] ـ سوره ابراهيم، آيه 8.
[107] ـ نهج البلاغه، خطبه 193.
[108] ـ همان، خطبه 86.
[109] ـ همان، حكمت 78.
[110] ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
[111] ـ همان، خطبه 144.
[112] ـ همان، خطبه 183.
[113] ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
[114] ـ همان، خطبه 147.
[115] ـ همان، خطبه 96.
[116] ـ نهج البلاغه، خطبه 178.
[117] ـ سوره حديد، آيه 25.
[118] ـ سوره ابراهيم، آيه 1.
[119] ـ كنز العمّال.
[120] ـ بحار الانوار، ج 8، ص 186.
[121] ـ كنز العمّال، ح 2349.
[122] ـ همان، ح 2454.
[123] ـ سوره شوري، آيه 53.
[124] ـ كنز العمّال، ح 2349.
[125] ـ نهج البلاغه، خطبه 110.
[126] ـ همان، خطبه 127.
[127] ـ همان، خطبه 156.
[128] ـ همان، خطبه 176.
[129] ـ همان، خطبه 176.
[130] ـ همان، نامه 47.
[131] ـ همان، حكمت 399.
[132] ـ كنز العمّال.
[133] ـ اصول كافي، جلد 2، ص 602.

شنبه جهاردهم 10 1392
برچسب ها :
تمسك بيمار دلان به آيات متشابه
9. گرچه قرآن نور الهي است و هيچ‌گونه ابهامي در آن نيست، ليكن متشابهات از يك‌سو و اكتفاي آن به بيان ضابط جامع و حكم كلي بدون ذكر مصداق يا وجه مشخّص از سوي ديگر بهانه‌اي براي كساني است كه به بيماري زيغ دل‌آلوده‌اند و گرفتار ويروس نفاق مرق، نكث و قسط هستند و بدون رجوع به محكمات، ممكن است به برخي از آيات عذر بياورند. 
در اين زمينه، طبق رهنمود خود قرآن بايد به عترت طاهرين(عليهم‌السلام) كه قرآن ناطق‌اند، مراجعه كرد تا منافق چند چهره از آيه‌اي كه چند معنا دارد، بهره ناروا نبرد.
در اين باره حضرت علي(عليه‌السلام) به عبداللّه بن عباس هنگامي كه وي را براي احتجاج با خوارج اعزام كرده، فرموده است: «لا تُخاصمهم بالقرآن؛ فإنّ‌لقرآن حمّالٌ ذو وجوهٍ. تقول و يقولون؛ و لكن حاججهم بالسُنّة؛ فإنّهم لن يجدوا عنها محيصاً».[99]
سرّ آنكه سنّت معصومين(عليهم‌السلام) تعيين كننده مقصود است، با اينكه سنّت همانند قرآن مشتمل بر متشابهات است اين است كه سنّت، مجموع گفتار، رفتار، نوشتار، سكوت و سكون و مانند آن است و با تحقق عيني هريك از اين مصاديق، ضوابط عام و قواعد كلّي، در خارج متحقق و متعيّن خواهد شد و راه وجوه ديگر كه مورد پسند منافق باشد، بسته مي‌شود. 
اگرچه همه آنچه را كه در سنّت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ظهور كرده است، غير از حضرت اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) كسي احاطه نكرده است و آن حضرت در اين باره چنين فرموده است: «و ليس كلّ أصحاب رسول‌اللّه(صلّي الله عليه وآله وسلّم) من كان يسأله و يستفهمه؛ حتي أن كانوا ليحبون أن يجي‏ء الأعرابي و الطاري‏ء؛ فيسأله(عليه‌السلام) حتي يسمعوا و كان لايمرّ بي من ذلك شي‏ء إلاّ سألته عنه و حفظته».[100]
شمّه‌اي از احاطه علم علوي(عليه‌السلام) در فصل دوم گذشت؛ از اين رهگذر آن حضرت(عليه‌السلام) در كسوت تحدّي يا جامه شكرگزاري در برابر نعمت الهي علم غيب، چنين فرموده است: «و اللّه لو شئت أن اُخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت؛ و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول اللّه(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ».[101]
البته منشأ چنين حيطه تامّي، همانا مظهريّت علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام) براي علم خداوندي است كه در اين باره فرموده است: ﴿و ما تكون في شأن و ما تتلوا منه من قران و لا تعملون من عملٍ إلاّ كنا عليكم شهوداً إذ تفيضون فيه و ما يعزب عن ربّك من مثقال ذرّةٍ في الأرض و لا في السماء و لا أصغر من ذلك و لا أكبر إلاّ في كتاب مبين﴾ [102]؛ چنان‌كه انسان كامل به نوبه خود با اذن خداوند، كتاب مبين، امام مبين و مانند آن خواهد بود.
شنبه جهاردهم 10 1392
برچسب ها :
رجوع به معصومان(عليهم السلام)متمم و مكمل تفسير قرآن
8. منهاج و روش اصيل در تفسير قرآن، همان تفسير قرآن به خود قرآن است و چون متن قرآن، جوامع انساني را به خاندان عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) ارجاع مي‌دهد، بنابراين، رجوع به سنّت معصومين(عليهم‌السلام) متمّم و مكمّل تفسير قرآن به قرآن خواهد بود؛ به طوري كه بدون چنين رجوعي، حقيقت قرآن به خود قرآن نيز تفسير نمي‌شود؛ زيرا با طرد برخي از آيات الهي كه دلالت بر لزوم رجوع به سنّت معصومين(عليهم‌السلام) دارد، مقداري از آيات قرآن از صحنه تفسير حذف مي‌شود و چنين روشي با انعطاف و تعاطي دلالتي سراسر آيات قرآن كريم نسبت به يك‌ديگر سازگار نخواهد بود؛ لذا حضرت علي(عليه‌السلام) درباره اولياي الهي كه كامل‌ترين مصداق آن، معصومين(عليهم‌السلام) هستند چنين فرموده است: «إنّ أولياءَ اللّه هم الذين... بهم علم الكتاب و به علموا و بهم قام الكتاب و به قاموا».[87]
سِرّ آنكه اولياي الهي ترجمان قرآن‌اند و به وسيله آنان علوم قرآني بهره ديگران مي‌شود، قبلاً بازگو شد و آن اين بود كه اينان جزء گروه چهارم‌اند و پرسشهاي خاصّي را در ساحت قرآن مطرح مي‌كنند كه ديگران از شنيدن صداي آن ناطقِ باطني «قرآن» محروم‌اند. در هر مرحله‌اي كه توده مردم يا دانشمندان از شنيدن صداي قرآن بي‌بهره‌اند، قرآن كريم به وسيله ترجمان معصوم تفسير مي‌شود؛ چنان‌كه قبلاً نقل شد؛ «و لابدّ له من ترجمان» [88]، و كسي كه خروش واهمه خود يا غوغاي مُختالانه ديگر را مي‌شنود، حقّ ندارد آن را بر قرآن كريم تحميل كند و آن را مقصود كتاب خدا بداند؛ كه چنين كاري طبق بيان حضرت علي(عليه‌السلام) جهالت و ضلالت است. 
آن حضرت(عليه‌السلام) درباره عالِم نمايي كه دامي در برابر مردم نصب كرده تا عدّه‌اي را با فريب و نيرنگ به دام خود بكشد و باطن او جز دام، چيز ديگري نيست، مي‌فرمايد: «و آخر قد تسمّي عالماً و ليس به؛ فاقتبس جهائل من جهّال و أضاليل من ضُلاّلٍ و نصب للناس أشراكاً من حبائل غرور و قول زُورٍ؛ قد حمل الكتاب (أي القرآن) علي آرائه و عطف الحق علي أهوائه... يقول: أقفُ عند الشبهات و فيها وقع و يقول: أعتزل البدع و بينها اضطجع؛ فالصورة صورة إنسان و القلب قلب حيوان؛ لا يعرف باب الهدي فيتّبعه و لا باب العمي فيصدّ عنه و ذلك ميّت الأحياء».[89]
كسي كه رأي خود را بر قرآن تحميل مي‌كند، و كتاب الهي را با تفسير به رأي وسيله ارتزاق و نيز دامي براي نيرنگ ديگران قرار مي‌دهد، خود دامي است به صورت انسان و جنازه عمودي است به صورت زنده ايستاده و متحرّك؛ چون باطن او حيواني است زنده و انساني است مرده! ولي انسان كامل مانند حضرت بقية اللّه‌رواح من سواه فداه درباره قرآن تدويني، همان بينش را دارد كه درباره قرآن تكويني؛ يعني، همان طوري كه در نظام تكويني و عيني، تمام اشيا تابع مشيّت و اراده خداست، در نظام تدويني و علمي نيز تمام علوم و مفاهيم و معارف نيز تابع علم خداست، كه به صورت قرآن حكيم تجلّي كرده است؛ لذا حضرت علي(عليه‌السلام) درباره چنين انسان كامل و الهي در قبال دامهاي به ظاهر انسان، فرموده است: «يعطف الهوي علي الهدي، إذا عطفوا الهدي علي الهوي، و يعطف الرأي علي القرآن إذا عطفوا القرآن علي الرأي».[90]
كسي كه رأي خود را بر وحي الهي تحميل كند و قرآن را بر هواي خويش حمل كند، يا مُفرط است يا مُفرّط؛ زيرا منشأ چنان كاري جز جهالت و ضلالت چيز ديگر نخواهد بود و جاهل ضالّ، يا گرفتار افراط است يا مبتلا به تفريط و هر دو آنها كژراهه است كه نوال بهشت را به وبال دوزخ تبديل مي‌كند. اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) در اين باره چنين فرموده است: «و أنّ محمداً(صلّي الله عليه وآله وسلّم) عبده و رسوله... فأدّي أميناً و مضي رشيداً و خلّف فينا راية الحق؛ من تقدمها مرق و من تخلف عنها زهقَ و من لزمها لحقَ»،[91]
سرّ مروق و خروج متقدّم مفرط و راز زهوق متخلّف مفرط، همانا اين است كه تفسير وحي به خودِ وحي، تنها صراط مستقيم نجات است كه هرگونه انحرافِ از آن، زمينه ارتداد و خروج از دين و در نتيجه سبب هلاكت خواهد بود؛ برخلاف التزام همه جانبه به آن كه در اين حال، هماره انسان ملتزم اعتقادي و عملي به متن صراط مستقيم و اصل و در نهايت به هدف غايي، ملحق و نايل مي‌شود.
تذكّر: آنچه درباره تفسير قرآن به قرآن از نهج البلاغه نقل شده، در آثار حسنه و به جا مانده از ساير معصومين(عليهم‌السلام) نيز فراوان است و چون بازگو كردن آنها خارج از حريم اين نوشتار كوتاه است، از نقل آنها خودداري شده است؛ ليكن بيان كوتاهي از رسول‌اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) درباره منهاج معقول و روش مقبول تفسير قرآن كه همان تبيين قرآن به خود قرآن است، نقل مي‌شود. البته غالب سخنان حضرت علي(عليه‌السلام) به جوامع الكلم حضرت خاتم انبياء(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است؛ چنان‌كه الحاق شده به كلمات ديگر امامان معصوم(عليهم‌السلام) است؛ چون همه آن ذاتهاي نوري و مآثر آنان، مصبوغ به صبغه الهي است كه احسن صبغه‌هاست. 
از حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) رسيده است: «إنّ القرآن ليصدق بعضه بعضاً؛ فلا تكذبوا بعضه ببعض» [92]؛ «عليكم بالقرآن؛ فاتخذوه إماماً و قائداً».[93]
اگر يك آيه برابر رأي مفسّر هوا مدار تفسير شود، حتماً آيات ديگر، چنان برداشتِ مجعولي را تكذيب مي‌كنند و سبب چنين تكذيب باطلي، همانا تحميل هوا بر هدا است و چون مفسّر هوس پرست به هواي خويش اقتدا دارد، هواي او رهبر وي است و اگر قرآن را برابر هوس خود تفسير كرد، قرآن را كه بايد رهبر باشدْ تحت رهبري قرار داده است.
البته هلاكْ دامنگير چنين افرادي خواهد شد؛ چنان‌كه اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) درباره هلاكت هوامداران فرموده است: «كأنّهم أئمّة الكتاب و ليس الكتاب إمامهم» [94]؛ «كأنّ كل امْرء منهم إمام نفسه، قد أُخذ منها فيما يري بِعُري ثقاتٍ و أسبابٍ محكماتٍ»؛[95] بر خلاف مفسر حقّ مداري كه هداي قرآن را بر هواي خود ترجيح داده است؛ زيرا چنين مفسر هدايت طلبي، قرآن را رهبر خويش قرار داده است.
چنان‌كه اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) در اين‌باره فرموده است: «قد أمكن الكتاب من زمامه، فهو قائده و إمامه، يَحُلُّ حيث حَلّ ثقله و ينزلُ حيث كان منزله» [96]؛ زيرا قرآن كتابي است كه به هيچ وجه، بطلان در او راه ندارد؛ ﴿لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد﴾[97]. از اين جهت، حضرت علي(عليه‌السلام) چنين راهنمايي فرموده است: «و اتّهموا عليه آراءكم و استغشوا فيه أهوائكم» [98]؛ يعني هنگام تعارض رأي شما با قرآن حكيم، رأي خود را به بطلان متهم كنيد؛ نه قرآن را و هنگام تعارض هواي شما با هدايت قرآن، هواي خود را مغشوش بدانيد؛ نه هدايت قرآن را.
شنبه جهاردهم 10 1392
برچسب ها :
اولين نطق قرآن، درباره مراد خود
7. اولين نطق قرآن كريم، همانا درباره روشن كردن مراد خود است؛ يعني قبل از دلالت بر هر مطلب بيروني، راجع به كيفيت انسجام دروني خود سخن مي‌گويد و پيام قرآن حكيم در اين زمينه آن است كه نه تنها هيچ‌گونه تهافت، تخالف، تكاذب در سراسر آيات او يافت نمي‌شود، بلكه كمال انعطاف را نسبت به هم داشته و از اين جهت، تمام آيات، متشابه و مثاني هم‌اند؛ ﴿اللّه نزّل أحْسَنَ الحديث كتاباً متشابهاً مثاني﴾.[84]
حضرت علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام)، درباره تعامُل آيات قرآني با يك‌ديگر و تعاطي آنها در دلالت بر مقصود، از زبان خود قرآن كريم چنين سخن مي‌گويد: «و ذكر ان الكتاب يُصدّق بعضهُ بعضاً و أنّه لا اختلاف فيه فقال سبحانه ﴿و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾» [85]؛ يعني سراسر آيات قرآن، تصديق كننده يك‌ديگر و تبيين كننده همديگرند و اگر مطلبي در آيه‌اي بازگو شود، همان مطلب به ياري آيه يا آيات ديگر روشن‌تر مي‌شود و تعميم آن تخصيص مي‌يابد و اطلاق آن تقييد مي‌شود و قرينه آن بازگو مي‌شود و ساير اقسام دلالت و انحاي تفسيري آن واضح خواهد شد.
چون شرح برخي از آيات را بايد از زبان آيه ديگر شنيد، و تفسير بعضي از آيات را با شهادت آيات ديگر به نصاب لازم رساند؛ چنان‌كه حضرت علي(عليه‌السلام) در اين باره مي‌فرمايد: «كتاب اللّه تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض و لا يختلف في اللّه و لا يخالف بصاحبه عن اللّه».[86]
همين مطلب، يعني گرايش آيات به يك‌ديگر، و نطق و تصديق و شهادت آنها نسبت به يك‌ديگر از آيات قرآني كه درباره نور بودن و تبيان بودن او براي تمام اشيا نازل شده است، كاملاً قابل استفاده است؛ زيرا كتابي كه نورِ امور، اشيا و مطالبِ ديگر است، قبل از هر چيز، نور خود خواهد بود و نيز كتابي كه تبيان اشياي ديگر است، قبل از هر چيز، تبيين كننده خويش خواهد بود.
شنبه جهاردهم 10 1392
برچسب ها :
خاموشي قرآن در برابر متحجران
6. تا كنون، بررسي خاموشي و نطق قرآن كريم، نسبت به سه گروه روشن شده است:
گروه اول، كساني بوده‌اند كه در اثر تحجّر و نينديشيدن، هيچ‌گونه پرسشي را در ساحت قرآن مطرح نكرده‌اند و نمي‌كنند. چنين گروهي كه ساكنان و جامدان حقيقي‌اند، سخني را از قرآن حكيم نمي‌شنوند و اين كتاب الهي نيز نسبت به آنها خاموشي پيشه كرده است.
گروه دوم، كساني بوده‌اند كه در اثر كژاراهه و بدانديشي، سؤال باطلي را به پيشگاه قرآن برده‌اند و با پيش فرضهاي غلط آموز، صداي واهمه خويش را نداي قرآن تلقّي كرده‌اند و كتاب الهي را به پاسخ دلخواه خود، متهم كرده‌اند و مي‌كنند؛ در حالي‌كه كتاب خداوند نسبت به اين گروه هم، همچنان صامت است؛ زيرا آن مطالبي را كه قرآن گوياست، اين‌گروه نمي‌شنوند و آنچه را اينها از خود مي‌شنوند، گفته قرآن كريم نيست.
گروه سوم، كساني‌اند كه متدبّرانه با پيمودن صراط مستقيم، پرسش معقولي را به ساحت قرآن كريم عرضه داشته‌اند و مي‌دارند و پاسخ مناسب را از او دريافت مي‌كنند. چنين مفسّراني، ترجمان كتاب كريم‌اند و از زبان قرآن، سخن مي‌گويند: «انما ينطق عنه الرجال».[82]
اما آنچه هم اكنون مطرح است، بررسي نطق قرآن كريم نسبت به گروه چهارم است و آن، اينكه اگر انسان سالك صالحي از سطح مفسّر متدبّر عادي فراتر رفت و از ژرفاي قرآن تكويني، اسرار و رموزي را كسب كرد و با چنين ره‌توشه‌اي به پيشگاه قرآن تدويني رفت و پرسش غيب آموزي را مطرح ساخت و پاسخ مناسب با ملاحم و غيوب آينده را مثلاً مسئلت كرد، قرآن كريم در اين بخش نيز ناطق است و با زباني چنان مستنطق ژرف انديشِ خواهان ملاحم و اسرار غيبي سخن مي‌گويد؛ چنان كه اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) فرموده است: «ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أُخبركم عنه. ألا إنّ فيه عِلم ما يأتي و الحديث عن الماضي و دواء دائكم و نظم ما بينكم».[83]
آنچه از گروه چهارم متوقّع است، دو نكته محوري است: يكي راجع به اسرار و ملاحم و غيوب كه خارج از قلمرو تكليف عمومي است و فقط براي خواص، جنبه كمالي دارد و ديگري تبيين قيد يا خصوصيّت يا قرينه و مانند آن كه در تتميم نصاب حجّيت ظواهر قرآن، سهم به سزايي دارند؛ يعني آنچه گروه سوم با استنطاق و استظهار قرآني به دست آورده‌اند، به انضمام آنچه از گروه چهارم در زمينه تخصيص يا تقييد عموم يا اطلاق محتواي قرآني نقل شده، به نصاب حجّت مي‌رسد و قرآن كريم، در اين دو نكته محوري، گرچه نسبت به گروه چهارم كه همان اولياي معصوم الهي‌اندْ ناطق است، نسبت به گروه سوّم كه همان مجتهدان صاحب نظر و مفسّرانِ صائب رأي‌اندْ صامت است؛ لذا حضرت اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) در مقام تحدّي و مبارزه طلبي، چنين فرموده است: «فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أُُخبركم عنه».
شنبه جهاردهم 10 1392
برچسب ها :
اشاره به نطق عيني و عملي در نهج البلاغه
حضرت علي بن ابي طالب(عليه‌السلام)، در برخي از خطبه‌ها، هم به نطق نظام عيني جهان اشاره فرمود و هم نطق نظام علمي قرآن را گوشزد كرد و درباره اين دو موضوع، چنين فرمود: «و أرانا من ملكوت قدرته و عجائب ما نطقت به آثار حكمته» [76]؛ «...و أشهد أنّ من ساواك بشي‏ء من خلقك فقد عدل بك و العادل بك كافر بما تنزلت به محكمات آياتك، و نطقت عنه شواهد حجج بيّناتك» [77] و در بعضي از خطبه‌ها به ناطق بودن خصوص قرآن كه همان نظام علمي جهان است، پرداخت و چنين فرمود: «اظهُركم ناطق لا يعيا لسانه وبيتٌ لا تهدم أركانه و عزٌّ لا تُهزم أعوانه» [78]؛ «إنّ اللّه بعث رسولاً هادياً بكتابٍ ناطقٍ و أمرٍ قائمٍ».[79]
قرآن، مرجع منازعات فكري و حقيقي صاحب نظران
5. قرآن تدويني، مرجع صاحب نظران صائب براي حلّ مشكل و پايان دادن به خصومتهاي فكري و حقيقي است؛ چنان‌كه حضرت علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام) چنين فرموده است: «و لمّا دعانا القوم إلي أن نُحكّم بيننا القرآن لم نكن الفريق المتولّي عن كتاب‌ الله سحانه و تعالي و ق‏د قال اللّه سبحانه: ﴿فإن تنازعتم في شي‏ءٍ فردّوه إلي اللّه و الرسول﴾ فردّه الي اللّه ان نحكمَ بكتابه و ردّوهُ الي الرسول أن نأخذ بسنّته».[80]
يعني هنگامي كه متخاصمان، ما را به تحكيم قرآن فراخواندند، ما روبرگردان از كتاب خداوند نبوديم؛ چون خداوند فرمود: براي حلّ نزاع به خدا و پيامبر رجوع كنيد و رجوع به خدا همان تحكيم كتاب اوست و رجوع به پيامبر، همان گرفتن سنّت آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است.
از اينجا معلوم مي‌شود كه ظاهر قرآن كريم براي صاحب نظران، قابل فهم است اولاً و محتواي ظاهري او اگر تخصيص يا تقييدي از سنّت نيايد، حجّت است ثانياً و كيفيّت نطق قرآن هم عبارت از استنباط صاحب‏نظران منزّه از غرض ورزي و هوا مداري و هوس پرستي است ثالثاً؛ چنان‌كه در صدر همين خطبه آمده است: «إنّا لم نحكّم الرجال و إنّما حكّمنا القرآن و هذا القرآن إنّما خطّ مستور بين الدفّتين؛ لا ينطق بلسانٍ و لابد له من ترجمان و إنما ينطق عنه الرجال»
شنبه جهاردهم 10 1392
برچسب ها :
ضرورت هماهنگي پرسش با معيارهاي نظام عيني و عملي
نظام عيني يا علمي مسئول هماهنگ باشد؛ چون جهان عيني كه قرآن تكويني است و جهان علمي كه قرآن تدويني است، ضابطي خاصّ علّي و معلولي و مانند آن دارد و اگر پرسشي مطابق با خطوط كلّي حاكم بر نظام عيني يا معرفتي نباشد، هيچ پاسخ درستي از جهان عيني يا از قرآن كه جهان علمي است شنيده نمي‌شود. 
كسي كه تدبّر تام ندارد، بافته‌هاي واهمه خويش را يافته‌هاي فاهمه مي‌پندارد. چنين انسان مُختال زاعِم، همواره از موهومات خويش مي‌پرسد و دائماً صداي گوشخراش و مغالطه‌آميز پاسخ باطل را از واهمه خود مي‌شنود؛
چنان‌كه حضرت علي(عليه‌السلام) در نامه‌اي به معاويه(لعنة اللّه عليه) چنين فرمود: «فَعَدوتَ علي الدنيا بتأويل القرآن، فطلبتني بما لم تجن يدي و لا لساني و عصيتهُ أنت و أهل الشام بي» [74]، مقصود از تأويل مذموم در اين نامه، همان تفسير به رأي و تبديل كژ راهه به صراط مستقيم و جايگزيني «هوا» به جاي «هُدا» است؛ در قبال تفسير صحيح برخاسته از سؤال صائب و جواب مصيب كه آن را تأويل محمود و ممدوح مي‌نامند؛ چنان‌كه حضرت علي(عليه‌السلام) در نامه‌اي به فرزند خود، چنين مي‌نگارد: «واَنْ ابتدئك بتعليم كتاب اللّه عزّوجلّ و تأويله و شرائع الإسلام و أحكامه».[75] البته بحث تفسير و تأويل و امتياز اصطلاحي هركدام از ديگري و استشهاد به آيات قرآني براي امتياز مزبور، در جايگاه خاص خود مطرح است.


شنبه جهاردهم 10 1392
برچسب ها :
درباره وبلاگ
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 24290
تعداد نوشته ها : 213
تعداد نظرات : 2
پخش زنده
X